در شماره هشتم از نشريه قرآنى و ارجمند ترجمان وحى (سال چهارم، پاييز و زمستان 1379) جناب استاد يعقوب جعفرى صاحب آثار قرآن پژوهى عديده و تفسير كوثر، شرحى بر آيه 46 سوره ابراهيم(سوره شماره 14) به نام (بحثى پيرامون معناى «ان» در آيه «و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال») نوشتهاند و كوشيدهاند از اين آيه تفسير و ترجمهاى درست، با تمركز بر موقعيت حرف «اِن» كه آيا شرطيه است يا نافيه يا مخففه از ثقيله، به دست دهند. ايشان به مفسران و مترجمانى كه «اِن» را وصليه / شرطيه و جمله را مثبت گرفتهاند، و تعداد شان هم بسيار بيشتر از آن است كه نقل كردهاند، ايراد گرفتهاند و جانب چند ترجمه (جمعاً دو ترجمه كهن و دو ترجمه معاصر) را كه ان را وصليه / شرطيه نگرفته و جمله را منفى ترجمه كردهاند گرفتهاند. به قول حافظ، گاه بايد نقدها را هم عيار گرفت، و حتى عيارها را و از آن مهمتر معيارها را هم ارزيابى جديد كرد. چه نيكو گفتهاند: «الحديد لا يُفلح اِلاّ بالحديد» كما بيش برابر با: «رستم را هم رخش رستم كشد». همچنين، به قول سعدى: «سوزنى بايد كز پاى برآرد خارى».
ابتدا بهتر است كل آيه 46 سوره ابراهيم را عيناً و بدون ترجمه نقل و سپس موضع و محل نزاع و بحث را تحرير و تنقيح كنيم، و چنان كه خود استاد توصيه فرمودهاند به آراى بزرگان ـ اعم از قرائت شناس، نحوى، مفسر و مترجم ـ مراجعه نماييم و البته اگر نادرستى برداشت ايشان را ثابت نكرديم، اين حق و شايد هم تكليف علمى و اخلاقى ايشان است كه براى پرهيز از گمرهسازى و گمرهمانى (اغراء به جهل) كه ممكن است بنده و همفكران و همرايانم گرفتار آن باشيم، در شماره (ها) ى بعدى همين نشريه پاسخ مرا كه نقدِ نقد خواهد بود مرحمتاً بياورند، زيرا آنچه مطلوب انسانِ حقيقتْ دوست و علم گراست، تحرّى حقيقت است؛ ديگر فرقى ندارد كه چه كسى از روى حقيقت غبار بزدايد يا پرده برافكند. اصل آيه با اعراب نحوى (حد اقلى كه باعث اشتباه چاپى نشود) از اين قرار است:
«وقد مكروا مكرَهم و عندَ اللّهِ مكرُهم و إِن كان مكرُهم لِتَزولَ منه الجبالُ» (ابراهيم، 46).
گفته شد كه ترجمهاى براى آيه كه متنازعةٌ فيهاست نقل نمىكنيم، ولى در تأمل ثانوى به اين نتيجه رسيدم كه با نقل نكردن، تحرير محل نزاع و بحث و فحص دشوار مىشود. لذا ابتدا ترجمهاى كه به سياق نفى است و مورد قبول و حتى نتيجه اثبات (ها) و استدلالها و استناد استاد يعقوب جعفرى است نقل مىشود و سپس ترجمهاى خلاف آن كه به سياق مثبت است. اولى را از ترجمه جناب آقاى دكتر ابوالقاسم امامى (چاپ دوم، نشر اسوه) و دومى را از ترجمه خود، ويراست دوم قطع رحلى، كه چهارمين طبع از اين قطع است، مىآورم.
1. ترجمه آقاى دكتر امامى: «نيرنگ خويش را زدند و نيرنگشان در نزد خداست، و نيرنگشان نه چنان بوده است كه كوهها از آن برفتند».
2. ترجمه خرمشاهى: «و به راستى كه نيرنگشان را ورزيدند و [كيفر] نيرنگشان با خداست. وگرچه كوهها در اثر نيرنگشان از جاى بروند».
جناب جعفرى با ادب تمام، هشت ده ترجمه را تخطئه و مترجمان را به ضعف تحقيق و عدم مراجعه به منابع، سرزنش حكيمانه فرمودهاند، در صورتى كه مختار خود ايشان هم قابل تأمل است و به فحص و تحقيق بيشترى نياز دارد. حال اين مدعا در طى اين مقاله به نحوى مقنع يا غير مقنع، طرح خواهد شد «و ما توفيقى اِلاّ باللّه عليه توكّلت و اليه انيب».
مقدمتاً عرض كنم كه ذكر آراى قرائت شناسان، فايده ضمنى و مقدماتى و غير نهايى دارد، زيرا هم جناب جعفرى و هم بنده به قرائت يا روايت حفص از قرائت عاصم (اواخر قرن دوم هجرى) كه در قرآن رسمى جهان اسلام هم به صورت قرائت معيارين (استاندارد) پذيرفته شده، پاىبند هستيم و حاضر به عدول از آن حتى به قرائت هشت ـ ده تن از بزرگان كه نام برخى از آنها ياد خواهد شد، نيستيم. ابتدا از يك منبع جديد ياد مىكنم و سپس بلافاصله به منابع هزار و صد سال پيش به اين طرف برمىگردم. نيز گفتنى است كه ضبط / قرائت مصاحف چاپى و رسمى رايج در مغرب جهان اسلام (از جمله تونس، ليبى، مراكش و...) كه روايت قالون، و همچنين قرائت ورش را از نافع به رسميت مىشناسند و حتى مسئولان قرآنى كشور عربستان كه به سختگيرى در كار قرآن معروفند و قرآنهاى «الف دار» ايرانى را مصداق تحريف قرآن مىشمارند، قرآنها يا مصاحف به روايت قالون و ورش را به زيباترين وجه و با خط جديدى از عثمان طه چاپ كردهاند، البته نه همان خطى كه روايت حفص از عاصم را در مصحف شام نوشته كه سپس به شكل «مصحف مدينه» تا كنون بيش از دويست ميليون نسخه از آن در طى درست بيست سال از آن منتشر شده است (از 1403 ق تا 1423 ق كه در اواخر اين سال هستيم كه مقارن با يكهزار و چهارصدمين سالگرد جمع و تدوين عثمانى هم هست، چه مصاحف امام يا عثمانى پنج / ششگانه در پيرامون ربع اول قرن هجرى مدون و مرجع معيار قرار گرفته است كه خود به شرح و بحث مبسوطى نياز دارد و اين اشاره صرفاً براى جلب نظر نهادهاى قرآنى كشور و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى به عمل آمد).
بارى، مرجع يا منبع جديد كه خود نقل از كهنترين و مهمترين منابع قرائتشناسى و اختلاف قرائات مىكند كتابى است در 9 جلد كه جلد نهم فهارس است و هشت جلد اصلى كه ابتدا در كويت چاپ شده از سوى نشر اسوه وابسته به سازمان اوقاف در ايران به شيوه افست به طرزى شكيل تجديد چاپ گرديده است. آرى در كتاب معجم القراآت القرآنية... گردآورى احمد مختار عمر و عبدالعال سالم مكرم، «إِن كان» را به صورت «أَن كان» از حضرت على (ع) و عمر نقل كرده با ذكر منبع، و نيز به صورت «و ما كان...» از ابن مسعود، و باز و همواره با ذكر منبع يا منابع كه ما اختصاراً نمىآوريم، «كان» را به صورت «كاد» [كه مىگويد در چاپى از كشاف به اشتباه به جاى «كاد»، «كان» آمده است] از حضرت على (ع)، عمر، اُبَىّ [بن كعب]، عبداللّه [بن مسعود؟]، ابو سلمة بن عبدالرحمن، عكرمه، ابو اسحاق السبيعى، زيد بن على [بن حسين بن على = حضرت سجاد (ع)]، ابنعباس، عمرو بن دينار كه اكثرشان صحابىاند. سپس به جاى «لِتزولَ»، ضبط و قرائت «لَتزولُ» از حضرت على (ع) و عمر و تمامى كسانى كه جز آنها در قرائت كلمه قبلى ياد كرديم به اضافه كسايى، ابنمحيصن، و حتى از اُبىّ بن كعب كه از كاتبان و حافظان وحى قرآنى و صاحب مصحف شخصى و از كبار صحابه مصاحب هميشگى حضرت ختمى مرتبت بوده، به جاى «و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال»، عبارت «و لولا كلمة اللّه لزالَ من مكرهم الجبالُ» را از دو منبع مهم نقل كرده است. همچنين «لتَزولَ» را هم بدون ذكر قارى يا رواى از بحر [المحيط] نقل كرده است.1
ابنخالويه (م [= متوفى] 375 ق) قرائت «و ان كاد مكرهم» را به حضرت على (ع) و ابن مسعود و ابن عباس نسبت مىدهد. و قرائت «و ما كان مكرهم» را به ابن مسعود2.
ابوالحسن بن طاهر بن عبدالمنعم بن علبون المقرى الحلبى (م 399 ق) هم قرائت «لَتَزولُ» را به كسايى نسبت مىدهد.3 همچنين: دانى، ابو عمرو عثمان بن سعيد الدانى (372 ـ 444ق) همين نسبت را به كسايى كه از قراء هفتگانه است تأييد و تكرار مىكند.4 و چه بسيار مؤلفان كتب قرائات متعرض اين معنى شدهاند. حتى مفسران هم در بخش يا بحث مربوط به قرائت به آنها اشاره كردهاند. براى حسن ختام اين مبحث مقدماتى، يك قول از طبرسى در مجمع البيان و يك قول از معاصران مىآوريم تا به مستندات و مباحث اصلىتر بپردازيم.
طبرسى در قسمت «القراءَه» ى تفسيرش چنين آورده است:
كسايى به تنهايى «لَتزولُ» خوانده است و بقيه «لِتزولَ» خواندهاند؛ و در شواذ از حضرت على (ع) و عمر و ابن مسعود و ابى بن كعب قرائتِ «و ان كاد مكرهم لتزول» نقل شده است. همو در قسمت «الحجة»ى تفسيرش كه استدلال در وجوه قرائات است، چنين آورده است: ابوعلى گويد كسى كه «لِتزولَ» مىخواند در آن صورت «ان» را نافيه مىگيرد و شبيه اين عبارت قرآنى مىشود كه «و ما كان اللّه ليُطلعكم على الغيب»، و معنايش اين مىشود كه مكرشان به آن نمىرسيد كه جبال از آن بركنده شود / از جاى برود. گويى كوهها در حكم و به مثابه امر [رسالت] حضرت رسول (ص)و دلايل و روشنگرىهاى اوست. يعنى مكرشان چنان نبود كه چيزى را كه متعلق به او و به استوارى و پايدارى كوهها در برابر نابودگران بود، از ميان ببرد. و آن كه «لَتزولُ» خوانده است، با اين قرائت «اِن» مخففه از ثقيله مىشود و حاكى از بزرگ شمردن مكر آنان [مخالفان] كه نقطه مقابل قرائت اول است، كه مانند قول ديگر خداوند مىشود كه فرموده است: «و مكروا مكرا كُبّارا»، يعنى بىشك مكر آنان به خاطر بزرگى و سترگىاش نزديك بود كه آنچه را چون كوهها استوار و پايدار بود، در برابر فشار و نيروى كسى كه قصد نابودى آن را دارد، از جا ببرد. و نظير اين بزرگشمارى حريف / ماجرا در اين گفتههاى شاعر [ان] است؛ از جمله:
أَلَمْ ترَ صدعاً فى السماء مبيَّناً
عَلَى ابن لُبَيْنى الحارث بن هشام
(آيا ملاحظه نكردهاى كه در سوك ابن لبينى حارث بن هشام چگونه آسمان شكافى آشكار برداشت؟)
و اين قول:
بكى الحارثَ بن الجولانُ من موت ربّه
و حوران منه خاشع متضائِل
(جولان ـ ناحيهاى در شام - در مرگ سرورش حارث گريست و حوران ـ ناحيه ديگرى در شام ـ از آن خاكسار و خوار شد.)
و اوس گفته است:
الم تكسف الشمسُ شمسُ النهارِ
مع النّجم والقمرِ الواجبِ
(آيا خورشيد، خورشيد نيمروز، نگرفت / چهره نپوشاند، و همراهش ستاره / ثريا و ماه فرونيفتادند؟)5
اين استدلال و استشهادهاى اخير طبرسى يادآور ابياتى از سعدى و حافظ است. سعدى گويد:
دل همچو سنگت اى دوست به آب چشم سعدى
عجب است اگر نگردد كه بگردد آسيابى
و حافظ گويد:
سيل است آب ديده و هر كس كه بگذرد
گر خود دلش ز سنگ بود هم زجا رود
استاد دكتر محمد جواد شريعت در كتاب چهارده روايت در قرائت قرآن مجيد پس از آوردن قرائت كسايى چنين مىنويسد:
و همانا مكر اينان اگر به مكر او يعنى نمرود مىرسيد باز هم بىفايده بود و سودى برايشان نداشت «و دليل او قرائت على بن ابى طالب عليه السلام و ابن مسعود است»: «و ان كاد مكرهم لَتزولُ» به دال، و اين دليل بزرگ دانستن مكر آنهاست.
زجاج گفته است: «و ان كان مكرهم لتزول» معنى نيكويى دارد و معنى آن اين است كه [سپس ولى به عربى مىآورد كه ترجمهاش چنين است:] و [كيفر] مكرشان با خداوند است وگرچه مكرشان در نيرنگ و ترفند به از جاى در بردن كوهها هم برسد، خداوند عزّوجلّ دينش را يارى مىرساند و مكرشان از خداوند پنهان نيست...» و سپس قرائت مشهور را مىآورد و لام را لام جحد مىگيرد و سرانجام معناى آيه را به وجه منفى كه مراد جناب استاد جعفرى است، مىآورد، و هر دو قول را از تفسير كشف الاسرار نقل مىكند، و سپس قول مجمع البيان را (كه نقل كرديم) مىآورد.6
ابن قتيبه (213 ـ 276 ق) در تأويل مشكل القرآن كه بيشتر اثرى نحوى و لغوى است تا تفسير عادى و سوره به سوره، مىنويسد: ...و قول خداوند «و ان كان مكرهم لِتزولَ منه الجبالُ» از باب بزرگشمارى مكر آنان اين چنين فرموده است. و بعضى آن را «و ان كاد مكرهم» خواندهاند.7
ابو محمد مكى بنابىطالب قيسى (355 ـ 437 ق) هم به قول كسايى اشاره دارد، و «مكروا مكراً كبّارا» و «تكاد السّموات يتفطّرْنَ منه و تنشق الارض و تخرّ الجبال هدّا. ان دعوا للرحمن و لداً» (مريم، 90 ـ 91) را مؤيّد آن مىآورد. سپس از يك سو قرائت و ضبط اُبَىّ را مىآورد (كه پيشتر نقل شد) و قرائت «و ان كاد مكرهم» را از حضرت على (ع) و عمر و ابن مسعود نقل مىكند و سپس قرائت مشهور و شرح بيان آن را مىآورد.8 همو در كتاب ديگرش همين مسئله را با توالى معكوس مىآورد و باز به قرائت حضرت على (ع) و عمر [بدون ذكر ابن مسعود ]اشاره و تصريح دارد و طبق آن «كاد» را در موضع «كان» تلقى مىكند9.
ابوالبقاء عُكبرى (538 ـ 616 ق) مىنويسد:
«... و آن لام [در «لِتزولَ»] لام كى (تا آنكه) است. بنابراين درباره «ان» دو وجه مىتوان قائل شد. نخست اين كه به معنى ما (= نه) است، يعنى «ما كان مكرهم لازالة الجبال» (مكرشان توانايى نابود ساختن كوهها را ندارد) و اين تمثيل رسالت پيامبر (ص) است. دوم اين كه «ان مخفّفه از ثقيله است و معنى عبارت از اين است: آنان مكرشان را ورزيدند كه آنچه را چون كوهها استوار است نابود سازند، و اين گونه مكر باطل / تباه است. و «لتزول» به فتح لام اول و ضم لام دوم هم خوانده شده است كه در اين صورت «ان» مخفّفه از ثقيله مىشود و لام براى تأكيد است. و در قرائت شاذى به فتح هر دو لام خوانده شده، و اين با سبك و سليقه كسى كه قائل به فتح لام «كى» هست موافق است. و «كان» در اين جا محتمل است كه تامّه باشد و محتمل است كه ناقصه باشد.»10
جمال الدين ابن هشام انصارى (م 761ق) نابغه نحو عربى، در مهمترين دانشنامه نحو (با تأكيد و تمركز بر «ادات») به نام مغنى اللبيب، در همين كتاب، درباره اين آيه حرف و داورى تازهاى دارد كه بر خلاف پيشينيان و موافق نظرگاه مورد قبول راقم اين سطور، سهل است، بنده كه ارج و اعتبار علمى و نظر اجتهادى ندارم، موافق نظر مفسران بزرگى چون زمخشرى و بيضاوى و بزرگان ديگرى است كه نقل خواهد شد. مىنويسد:
«بسيارى از مردم گمان مىكنند كه در گفته خداوند تعالى «و ان كان مكرهم لِتزولَ منه الجبالُ» در قرائت غير كسايى، يعنى به كسر لام اول و فتح لام دوم، لام جحود (نفى و انكار) است. ولى در آن جاى نقد و نظر است، چرا كه در اين جا نافى غير از «ما» و «لم» است و فاعلهاى «كان» و «تزول» هم با هم فرق دارند. آنچه به نظر من مىرسد اين است كه آن لام «كى» (تا آن كه، براى آن كه) است و ان شرطيه است. يعنى جزا/ كيفر مكرشان با خداوند است و آن (جزا) بزرگتر و سهمگينتر از مكر ايشان است و گرچه مكرشان آماده و توانا باشد براى نابودسازى چيزهاى عظيم، كه در عظمت شباهت به كوه داشته باشد. چنان كه گويى: من شجاعتر از فلانى هستم، اگر چه بختيار نباشد. و گاهى «كانَ» قبل از لام جحود حذف مىشود، چنان كه در اين شعر:
فما جمعٌ ليغلبَ جمعَ قومى
مقاومةً ولا فردٌ لفردِ
كه مراد «فما كان جمعٌ..» است...»11
معلوم نيست جناب جعفرى، اين قول مهم، بلكه بسيار مهم ابنهشام را ديدهاند و نديده گرفتهاند و فقط براى اثبات نظر خود كه پس از «ان نافيه» گاهى به آمدن «اِلاّ» نيازى نيست، و «ان كان» برابر است با «ما كانَ» به اين مهمترين اثر / مرجع نحوى رجوع كردهاند. به گمانم اگر اين قول را و قول زمخشرى را كه از بزرگان و ائمه ادباند ديده بودند، يا اصلاً مقالهشان را نمىنوشتند يا تغيير عقيده مىدادند. ولى از همچو بزرگوارى انتظار نمىرود كه قول مرجوح بزرگانى از جمله زمخشرى و علامه طباطبايى را بياورند و قول راجح آنان را ــ كه با نظرگاه مخالفان نظر ايشان يعنى امثال بنده و دهها مفسر و نحوى و مترجم موافق است ــ نياورند و چنين وا نمايند كه گويى درباره قول مختار ايشان اجماع محصَّل قائم يا حاصل شده است. ابنهشام نابغه نحو عربى كسى است كه ابن خلدون، كه حدوداً نيم قرن پس از او درگذشته، در مقدمهى معروف خود او را «انحى من سيبويه» (نحوىتر و نحودانتر از سيبويه [صاحب الكتاب] شمرده است.12 اقوال زمخشرى و علامه طباطبايى و ديگر مفسران بزرگ را نقل / ترجمه خواهيم كرد، و سپس خيل عظيم مترجمانى كه مانند بنده ترجمه كردهاند؛ با ذكر اين نكته كه بنده در ترجمه خود قطع رحلى، به اصطلاح، نيمچه مقالهاى درباره اين آيه دشوار و توجيه ترجمه مثبت آن آوردهام و ايشان آن را ملاحظه نفرمودهاند. در جاى خود به اين قول ولو اختصاراً اشاره خواهد شد.
زمخشرى (م 538 ق) مىنويسد:
«... و اگرچه مكر ايشان بزرگ باشد و به كمال شدت رسيده باشد. لذا زوال جبال (نابودى كوهها) را به خاطر سهمگينى و سنگينى فوق العاده آنها مثال زده است؛ يعنى و اگرچه مكرشان براى نابود سازى كوهها كفايت كند؛ يعنى تواناى چنين كارى باشد. و گاهى / بعضى «ان» را نافيه و لام را تأكيد گرفتهاند... كه با قرائت ابن مسعود كه «ما كان مكرهم» خواندهاست تأييد مىشود. و «لتزولَ» به لام ابتدا هم خوانده شده است كه در اين صورت معنايش چنين مىشود: واگرچه مكرشان از شدت به نحوى باشد كه كوهها بر اثر آن زايل گردد و از جاى بركنده شود...»13
و سپس قرائت «كاد» را مطرح مىسازد.
خوانندگان عزيز، آيا در قول زمخشرى چيزى هست كه نظرگاه جناب جعفرى را تأييد كند يا نظرگاه ما را تأييد نكند؟ پس چرا استاد جعفرى و براى چه مقصودى به قول مرجوح او استناد مىكنند چنان كه گويى مؤيّد نظر ايشان است؟ البته انصاف را كه عدهاى از مفسران مانند طبرى، شيخ طوسى و طبرسى از متقدمان، و بعضى از متوسطان (زماناً) و بعضى از متأخران قول ايشان را تأييد مىكنند كه جاى شگفتى است كه چرا به آنها ـ جز طبرى و طبرسى ـ استناد نكردهاند. اما آن جا كه بزرگانى چون زمخشرى و بيضاوى و ابنهشام و علامه طباطبايى در عين با خبرى از اقوال علماى سلف «ان» را شرطيه مىگيرند و جمله را مثبت تلقى مىكنند، چه مىتوان كرد؟ اگر اجماع قاريان / مقريان و نحويان و مفسران و مترجمان بزرگ از قديم و جديد نظرگاه ايشان را تأييد مىكرد، ديگر نه زمخشرى، نه ابنهشام، نه علامه طباطبايى و نه چندتن ديگر از كبار مفسران و نه مترجمان به اين راه نمىرفتند؛ اگر چه ديديم كه ابنهشام از اقوال مخالفان خود خبر دارد ولى اجتهاد خود را عرضه مىدارد، و هكذا ديگران. حال در دنبال مقاله خواهيم ديد كه درباره «دراية القرآن» هم كه ايشان گفتهاند سياق و اقتضاى مقام هم به نفع نظرگاه مقبول و مختار ايشان است، چنين نيست و حتى عكس آن به سياق و اقتضاى مقام و مقال نزديكتر و با آن همخوانتر است و قول ايشان و بنده در اين باب، در دنباله مطلب، در جاى مناسب نقل خواهد شد و آخرين سنگر ايشان هم از دست خواهد رفت. البته به قول سعدى: «هر كس را عقل خود بكمال نمايد و فرزند بجمال». آرى كسى از سايه خود بيشتر نمىتواند بپرد و قضاوت نهايى با خوانندگان فرهيخته است، البته با بازخوانى مقاله ايشان، و در پايان مقاله حاضر كه علاوه بر مفسران، قول عرفا و ادباى عظيمالشأنى چون مولوى در مثنوى و تأييد شارحان آن و صفى عليشاه در ترجمه و تفسير منظومش بر / از قرآن مجيد در اين آيه نقل خواهد شد.
ابوالفتوح (نيمه قرن ششم هجرى كما بيش معاصر با زمخشرى) هر دو قول را نقل مىكند و در پايان ــ پس از ربط دادن آن به افسانه صعود نمرود به هوا با نشستن در محفظهاى كجاوه مانند كه در كف آن چندين عقاب / كركس گرسنه نگه داشته و در بالاى آن گوشتهايى آويزان كرده تا اينها به اميد رسيدن به آن و خوردن آن، شتابان بال ـ بال بزنند و مجموعاً به هوا روند، تا او با تير و كمانش، العياذ باللّه، به سوى خداوند تير بيندازد... الخ ــ مىنويسد: «حق تعالى اين مكر را وصف كرد به آن كه به حدّى است كه كوه از او زايل شود، على سبيل التوسّع و المبالغة.»14
بايد نظر به آن كه استناد ما در اين مقاله سنوى (به ترتيب سنه است) است، قول شاهفوربن طاهر اسفراينى (م 471 ق) صاحب تاج التراجم و قول سورآبادى (م 494 ق) را قبل از اقوال زمخشرى و ابوالفتوح مىآورديم ولى همين اشاره، تدارك مافات را كفايت است.
اسفراينى (شاهفوربن طاهر) (م 471ق) كه تا امروز صاحب كهنترين تفسير شناخته شده و به چاپ رسيده فارسى ــ بعد از ترجمه تفسير طبرى مكتوب در نيمه قرن چهارم، عصر سامانيان ــ است، در ترجمه و تفسير آيه مورد بحث چنين آورده است: «و خود مكر كردند ايشان مكرهاى خويش و نزديك خداى است مكر ايشان، و اگرچه مكر ايشان چنان بود كه بر خاست از جاى از آن كوهها».15
سورآبادى (م 494 ق). «... و بدرستى كه بسگاليدند سگالش ايشان ـ در هلاكت حق ـ و نزد خدا بود [به نظر راقم اين سطور بايد «بُوَد» بخوانيم] سگالش ايشان: يعنى تدبير آن بود كه خداى كرد در هلاكت ايشان. و گفتهاند معناه: و عنداللّهِ مكافاتُ مكرِهم، و گفتهاند معناه: و يعلم اللّهُ مكرَهم و ان كان مكرهم لِتزولَ منه الجبالُ: بدرستى كه بود سگالش ايشان از بهر آن را تا از جا بشود از آن كوهها، يعنى رسول و دين و حجّت كه آن چون كوهها است به استوارى. و اين صفت اهلِ دارنَدوة است كه اهل مكه [= مشركان قريش] در آنجا بسگاليدند هلاكت رسول را و دين حق را؛ خداى تعالى آن را در نحر ايشان گردانيد كه آن گروه كه آن مجمع كردند همه به بدر هلاك شدند. و اگر لَتَزُولُ بنصب لام اولى و رفع لام ثانيه خوانى، لام تأكيد باشد، اى [= يعنى] بود مكرايشان چنانكه از صعبى آن خواست از جا بشود كوهها. و آن مكر نمرود بود كه وى بسگاليد حرب كردن را با خداى...16».
مثنوى جلال محمد بلخى معروف به مولوى (م 672 ق) را هم توسعاً و نزديك به تحقيقاً مىتوان در حكم تفسير قرآن كريم شمرد. اين را كسى مىگويد (اين بنده) كه با همكارى يكى از حافظان قرآن كريم و مثنوى پژوهان، جناب آقاى مهندس سيامك مختارى كتاب مفصّلى در 700 ـ 800 صفحه به نام قرآن و مثنوى تدوين كرده كه در حال حاضر در نشر قطره زير چاپ است و اميد مىرود كه ان شاء اللّه تا نمايشگاه بينالمللى كتاب در بهار 1382 منتشر شود. در اين كتاب تأثير و نفوذ آيات و عبارات قرآنى به چهار وجه (تضمين، اقتباس، الهام، اشاره) به روشنى گردآورى و عرضه شده است و تعداد آيات و عبارات اعم از واحد يا مكرر بالغ بر 4000 فقره است يعنى دو سوم كل قرآن. پس آن سخن را به گزاف نگفتم. شيخ بهايى هم گفته است: مثنوى معنوى مولوى / هست قرآن در زبان پهلوى. استاد پدر روانشادم، حضرت آيت اللّه سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى ـ اعلى اللّه مقامهما ـ در پاسخ يكى از دوستداران و مقلدانش كه وقتى پرسيده بود: «حضرت آيت اللّه ببخشيد كه بيموقع مزاحم اوقات شريف شما شدم، چه مطالعه مىفرموديد؟» پاسخ داده بودند: «تفسير قرآن محمد بن حسين بلخى رومى» [و اين در حدود 50 سال پيش بوده، چون از قول مرحوم پدرم كه شاگرد ايشان بود، نقل كردم. و اين در زمانى بود كه خواندن مثنوى، در عرف متشرعان، حتى براى حكما و فقهاى عظام، پسنديده نبود].
بارى جناب مولوى در دفتر اول مثنوى مىفرمايد:
صد هزاران قرن ز آغاز جهان
همچو اژدرها گشاده صد دهان
مكرها كردند آن دانا گروه
كه زُبن بر كنده شد زان مكر، كوه
كرد وصف مكرهاشان ذوالجلال
لِتزولَ منه اَقلال الجبال17
آيا شك داريد كه مولوى با آن انس ژرف و شگرف كه با قرآن كريم داشته، آيه مورد بحث را به همان گونه كه نظر ما هم هست دريافته؟ در هر حال به عنوان شاهد و قرينه، نظر شارحان مثنوى را نقل مىكنيم:
شادروان استاد بديع الزمان فروزانفر در شرح مهم خود، پس از توضيح دادن كلمه اقلال كه جمع «قلّه» است مىنويسد: «تفسير آن همان است كه درين ابيات ملاحظه مىفرماييد».18
يكى ديگر از بهترين شرحهاى زمانه دراين زمينه، شرح دوست و برادر دانشورم استاد كريم زمانى است. ايشان در شرح بيت سوم اين ابيات مىنويسد: «خداوندى كه جليل و شكوهمند است، نيرنگ آنها را چنين وصف كرده است: «ستيغ كوهها از نيرنگ آنان به رفتار آيند.» و دنبال آن آورده است: «مصراع دوم مقتبس از آيه 46 سوره ابراهيم است.» [و پس از آوردن آيه در ترجمه آن مىنويسد]: «و نيرنگ خود بكار بستند و حال آنكه همه نيرنگهاشان به نزد خداست، گرچه كوهها از آن به رفتار آيند.»19
استاد دكتر محمد استعلامى نيز در تصحيح و شرح خود از / بر مثنوى نوشته است: «مكرهايى به كار بردند كه مىتوانست كوه را از جا بركَنَد، مكرهايى كه به فرموده پروردگار مىتوانست قلههاى كوهها را به حركت درآورد».20
صفى عليشاه(1251 ـ 1316 ق) در تفسير منظوم خود بر قرآن كريم، كه قسمت به قسمت آيات را مىآورد و زير آنها ابتدا به صورت بين السطور ترجمه منثور به دست مىدهد: «و بدرستى كه حيله كرد مكرشان را و نزد خداست جزاى مكرشان واگر چه بود مكرشان كه زايل شود از آن كوهها.»، در بخش ترجمه و تفسير منظوم چنين آورده است:
ما زديم اينسان مثل از حالشان
تا شما يابيد ره ز امثالشان
كوشش آوردند اندر مكرها
نزد حق تا مكر را چبود جزا
مكر ايشان بود در شدت چنان
كه برد مر كوهها را از مكان21
علامه طباطبايى، قُدِّس سره الشريف، اوّلين و اساسىترين معناى مورد نظر خود يا برداشتش از آيه را پس از آن كه «ان» را وصليه [= شرطيه] گرفته و گفتهاند:
«... خداوند چيره بر مكر آنان است و هم به آن عالم و هم به دفع آن قادر است، اعم از اين كه مكرشان كمتر از اين شدت يا با اين شدت باشد»، چنين آوردهاند: «معنايش چنين است: براى شما بيان مىداريم كه با آنان چه كرديم، و حال از اين قرار است كه آنان آنچه در توانشان بود مكر ورزيدند، حال آن كه خدا بر مكرشان چيره است، وگرچه مكرشان سهمگين / سترگ باشد كه مايه نابودى كوهها شود». سپس با عبارت رُبّما قيل (گاه هست كه گفته مىشود) گفتهاند كه بعضى «ان» را نافيه گرفتهاند كه با قرائت ابن مسعود (و ما كان مكرهم) تأييد مىشود. ولى بلافاصله به دنبال آن گفتهاند: «و هو معنى بعيد» (و اين معناى دور از ذهنى است).22
بسيار مسرت بخش و حاكى از روح و روحيه انصاف علمى است كه جناب جعفرى همين قول را به صورت خلاصهتر از علامه طباطبايى نقل كرده است، اما نمىدانم، چرا توجه كافى نفرمودهاند كه اين قول خلاف مقصود ايشان، و منظور نظر ما را ثابت يا تقويت مىكند.
مراجعه به تفاسير را اگر ادامه دهيم، از حد و حجم اين مقاله فراتر مىشود. پس به ترجمهها روى مىآوريم و فقط گزارش مىدهيم با استقصاى ناقص كه طبعاً جز كمبود فرصت، ناشى از در دست نداشتن همه و تمامى ترجمههاى فارسى يا انگليسى است، لاجرم به آنچه فعلاً دسترسپذير است اكتفا مىشود.
در اين جا مناسب است كه نوشته پيشين خود را درباره اين آيه كه در گفتار مترجم در مؤخّره ترجمه خود از قرآن كريم در قطع رحلى كه همراه با حواشى و ضمايم و واژهنامه و انواع فهارس و كتابنامه بسيار مفصل است، به تلخيص و با نقل معنى بياوريم:
نحو و معناى اين آيه معركه آراى مفسران است... اغلب مفسران از جمله طبرى، طوسى، طبرسى، امام فخر و ميبدى و ابوالفتوح [كه اكنون مىافزايم در يكى يا ارجح اقوالش] با اين بيان موافقند. اما دو مفسر بزرگ يعنى زمخشرى و بيضاوى «ان» را شرطيه گرفتهاند. «دليل عقلى بر صحت معناى مورد نظر زمخشرى و بيضاوى [و چه بسيار بزرگان كه نقل كرديم و خواهيم كرد] اين است كه بايد مكر كافران و منكران و معاندان سترگ باشد تا سركوب خداوند آن را و جزا دادنش در قيامت، موجه و وجيه باشد. وگرنه اگر بفرمايد كه آنها مكرشان را ورزيدند و مكرشان چندان مهم هم نبود و ما كيفر آنان را خواهيم داد از نظر بلاغت اشكال دارد. چنان كه اگر ما بگوييم: رستم ديو سفيد را از پاى درآورد، و ديو سفيد هم چندان زور و توانى نداشت، اين درواقع و در نهايت كاهشدهنده قدر و قدرت رستم مىشود. مؤيد قرآنىاش اين است كه در جاى ديگر در سخن گفتن از مشركان و مخالفان مشابه با همين مشركان و معاندان مىفرمايد: و مكروا مكراً كُبّاراً (سوره نوح، آيه 22) يا در جاى ديگر در داستان يوسف و براى نشان دادن ارج و اعتبار پاكدامنى و پرهيزكارى ورزيدن حضرت يوسف (ع)، از زبان شوهر زليخا، در زمانى كه حقيقت امر و توطئه و فتنه انگيزى زنش بر او آشكار مىشود، چنين آمده است: «انّه مِن كيدكنَّ ان كيدكنَّ عظيم»، (بيشك اين از نيرنگ شما زنان است و نيرنگ شما زنان [بس] بزرگ است) (سوره يوسف، آيه 28).23
قرار بود حسن تعليل جناب جعفرى يا «دراية القرآن»ى را كه به خرج دادهاند، نيز نقل كنيم. ايشان در اواخر مقاله كه درواقع جمع بندى هم دارد، در اين باب چنين آوردهاند:
«از مجموع اين سخنان روشن شد كه اكثريت قاطع مفسران و ادبا «إِن» را در آيه مورد بحث و بنابر قرائت مشهور نافيه گرفته و تنها چند نفر وصليه [= شرطيه] بودن آن را احتمال دادهاند. البته با توجه به قرائتى كه گفتيم اين احتمال بسيار ضعيف است و سياق آيه نيز آن را نفى مىكند، زيرا آيه در مقام دلدارى و تسلّى خاطر پيامبر نازل شده است، تا آن حضرت از مكر و نيرنگ كافران هراسى نداشته باشد؛ و اين مقام مقامى است كه بايد نيرنگ آنان كوچك شمرده شود، و روشن است كه اين مفهوم با نافيه بودن «إِن» سازگار است. اما اگر آن را وصليه يا براى تأكيد بگيريم، در واقع مكر آنان بزرگ شمرده شدهاست؛ يعنى مكر آنان به گونهاى است كه ممكن است كوهها را از بين ببرد. يكى ديگر از قرائنى كه نفى را تأكيد مىكند، قرائت ابن مسعود است كه آيه را چنين خوانده است: «و ما كان مكرهم لتزول منه الجبال» كه قطعاً براى نفى است».24
در پاسخ بايد به چند نكته ــ كه ان شاء اللّه جدلى نبوده و روشنگر و براى همان غايت قصوى و هدف والا يعنى تحرى حقيقت باشد ــ اشاره كنم:
1. آيا مكر مكاران و بدخواهان حضرت رسول (ص) و منكران ايشان عمدتا كفار / مشركان قريش و صناديد آن مثل ابوجهل و ابوسفيان و ائمة الكفر و رؤساى منافقان كه در سراسر دوران بعثت و هجرت از هيچ آزار و كارشكنى و سوء قصد كوچكترين مضايقه نداشته بلكه بزرگترين كوشش را داشتهاند «ناچيز» بوده؟ اگر بگوييد آرى، خواهيم گفت: طبق صريح آيات و عبارات قرآنى چندين بار حضرت حق در مقابل اين مكر كوه شكاف و فوق الطاقه آنان براى آن كه حضرت رسول (ص) را حفظ فرمايد دخالت فرموده است، چه با گسيل داشتن سه تا پنج هزار فرشته در جنگ بدر، و چه با فرستادن وحى كه حضرت (ص) را از سوء قصدها و عقبههاى بسيارى آگاهانده است؛ از جمله باخبر ساختن حضرت (ص) از اين كه دشمنان مىخواهند آسيا سنگى از بالاى بام بر سر ايشان در رهگذر بيندازند. يا آگاهانيدن از اين كه گوشت گوساله / گوسفند بريانِ يهوديان در ماجراى فتح خيبر زهرآگين است، كه حضرت (ص) پيش از اعلام وحيانى، لقمهاى (چند) تناول كرده بودند، لذا چند روزى بيمار شدند. يا داستان شعب ابوطالب كه شهره آفاق است. يا داستان شكست خوردن مسلمانان از همين مكاران خدانشناس، يا در داستان واقعى اجيركردن مشركان و معاندان، چشم زن قهارى از طايفه بنى اسد را كه به شورچشمى معروف بودند كه با نگاهى (كه امثالش را ابن خلدون شاهد عينى بوده و در مقدمهاش نقل مىكند) شتر يا گاو يا گوسفند را از پا درمىانداختهاند، و او آغاز چشم زدن به حضرت (ص) كرده و حال حضرت (ص) در اثر اين امر غريب خارق العاده و البته واقعى رو به وخامت نهاده بوده تا حضرت حق با فرستادن وحى، ايشان را از معركه، بلكه دور از جناب ايشان حتى مهلكه نجات مىدهد. يا تعويذگر بودن دو سوره آخر قرآن، يا باز در همان اشاره به موقعيت بسيار خطير مسلمانان در جنگ احزاب كه «هنالك ابتلى المؤمنون وزلزلوا زلزالاً شديداً» (احزاب، 11).
بى شك، استاد سيرهدان و قرآن پژوهى چون ايشان مىدانند كه بر اثر آزارهاى پياپى و خطرناك همينان بود كه درست در شبى كه عدهاى مختلف القبيله توطئه و سوء قصد به جان حضرت (ص) و قصد هجوم بردن به خانه ايشان در مكه و كشتن حضرت (ص) را در بستر خواب داشتند، حضرت (ص) به امر وحيانى مأمور شدند، پس از آن كه مولاى متقيان حضرت على (ع) را امر به خفتن يا وانمود به خفتن در فراش خود فرمودند، شبانه و مخفيانه از مكه به در شدند و آهنگ مدينه كردند و اين همان سرآغاز واقعه مهم هجرت از مكه به مدينه است. يا مىدانند كه حضرت (ص) فرمودهاند «شيبتنى سورة هود»؛ سوره هود با نظر به امر الهى كه «فاصدع بما تؤمر» (دعوتى را كه مأمور آن شدهاى آشكار كن) مرا پير كرد. اين همه حاكى از چيست؟ طبق منطق جناب جعفرى خداوند همواره مىبايست سهمگينى مسائل و مشكلات و مصايب دعوت و رسالت ايشان و مخالفتهاى چندين گونه و چندين گانه منكران و معاندان را كه داستان افك را هم ساختند، ناچيز جلوه مىداد كه روحيه ايشان و اصحاب يا مسلمانان صدر اول ضعيف نشود. خير، مشكل و مشكلات چندان بالا گرفته بود كه ــ چنان كه شمهاى گفته و اشاره شد و شرح و تفصيلش در كتب سيره و تفسير و حديث و حتى تواريخ و مغازى آمده ــ خداوند خود دخالت مستقيم مىكند.
يك مورد ديگر از اين كه خداوند مهمات امور را به تعارف برگزار نمىكند، عتابها و خطابهايى است كه نظير «عفا اللّهُ عنك لم اذنت لهم» يا «عبس و تولى» يا ده ـ پانزده مورد ديگر («و لو تقوَّل علينا بعض الأقاويل...» + «فلعلك تارك بعض ما يوحى اليك...» و غيره) در قرآن كريم آمده و چون بحثش بسيار حساس است و در ترجمه توضيحدار خود شرح و بيان كوتاه و مفيدى براى هر مورد آوردهام و البته مفسران بزرگ فريقين بهتر و بيشتر آوردهاند، و نيز نظر به آن كه ما شيعيان اثنا عشرى بيش از اهل سنت در تنزيه الانبياء و پاكشمارى ساحت مقدس حضرت مصطفوى (ص) كوشا و معتقد هستيم، لذا در اين مسئله بيش از اين درنگ نمىكنم.
دلدارى مورد نظر ايشان آن گونه كه مىگويند، يعنى با پرده پوشى، درست نمىشود. البته پيش قدرت خداوند، مكر هر ماكر و مكار و طعن هر طاعن و خصومت هر خصم يا خصمانى كوچك است. اما در مورد آزار و اذيتهاى قوم نوح (ع)، ايشان را (حضرت نوح عليه السلام را) مىفرمايد: «ومكروا مكراً كُبّاراً». در اين جا هم منطق و حكمت الهى دگرگون نمىشود و در قرآن شاهديم كه به هنگام عسرت، نوح، موسى و ديگر انبيا و مرسلين خود را نصرت مىدهد، نه اين كه خطرها و مكرهاى متوجه به آنان اندك بوده. از آن شگفتآورتر اينكه جناب جعفرى از خداوند انتظار دارند كه خطر خطير را حقير جلوه دهد، در صورتى كه چند جا خداوند مىفرمايد: اگر تو را درنمىيافتيم، گويى اندك تمايلى براى مماشات با آنان مىيافتى، يا از اين سرزمين (حجاز) آواره شامات و فلسطين و درواقع تبعيدت مىكردند. اينها چندان آشكار و براى مأنوسان با قرآن چندان مأنوس است كه ديگر به شماره آيه و نام سوره اشاره نمىكنم يا نكردهام. هر كدام بهتان است يا نادرست گفتهام، بفرمايند تا با 20 ـ 30 سند مستند سازم.
2. نكته آخر اين كه ايشان با عدول روش ـ شناختى، به قول ابن مسعود كه مخالف مصحف رسمى جهان اسلام و قرائت مقبول فريقين است، به عنوان قرينه استناد مىكنند، حال آن كه ما قرائت وجيه و پذيرفتنى حضرت مولى الموحدين على بن ابىطالب عليهماالسلام و چند تن ديگر از كبار صحابه و قرآن شناسان و كاتبان و حافظان وحى و صاحبان مصحف را كه به جاى «كان»، «كاد» خواندهاند، به عنوان قرينه براى اثبات پذيرفتنىتر بودن قول خود نمىگيريم، زيرا روشن است كه قبول قرائتهاى ديگر در ترجمه تالى فاسد دارد.
در بخش پايانى فقط از مترجمان فارسى و انگليسى نام مىبريم كه مطابق برداشت اين جانب برداشت كرده و «إِن» را وصليه / شرطيه گرفته و جمله را مثبت ترجمه كردهاند.
مقدمتاً عرض مىكنم ايشان در ميان همه ترجمههاى فارسى قديم و جديد چهار قول موافق نظرگاه خود بيشتر نيافتهاند. حتى اگر بيشتر از چهار مورد باشد، در مقابل نزديك به چهل مورد كه مخالف نظرگاه و برداشت ايشان و موافق نظرگاه و برداشت بنده و همفكران بنده است، رنگ و رمقى ندارد.
الف) ترجمههايى از مترجمان فارسى كه جمله را شرطى و فعل را مثبت ترجمه كردهاند، از اين قرارند:
1) شادروان قمشهاى 2) شادروان پاينده 3) شادروان رهنما 4) جناب عبدالمحمد آيتى 5)جناب محمد خواجوى 6) شادروان مجتبوى (در طبع و ويرايش اول ترجمه خود، چنان كه خود آقاى جعفرى هم به اين امر تصريح كردهاند). 7) جناب مسعود انصارى 8) جناب دكتر على اصغر حلبى 9) جناب محمد مهدى فولادوند 10) جناب دكتر سيد على موسوى گرمارودى (كه ترجمهشان قريب الانتشار است). 11) آيت اللّه مكارم شيرازى 12) آيت اللّه على مشكينى (با ويرايش جناب حسين استادولى). 13) خود آقاى حسين استاد ولى كه ترجمه ايشان هم قريب الانتشار است و در سه ويرايش خود از سه ترجمه (قمشهاى، مجتبوى ــ طبع اول ــ و ترجمه آيت اللّه مشكينى) مىتوان از رأى و نظر ايشان باخبر شد كه در هر سه مورد و با ترجمه خودشان چهار مورد، موافق نظرگاه اين بنده ــ إِن شرطيه و جمله مثبت ــ ترجمه كردهاند. 14) جناب كاظم پورجوادى 15) شادروان محمد كاظم معزّى 16) شادروان داريوش شاهين 17) آقاى جلالالدين فارسى 18) ترجمه مندرج در تفسير تاج التراجم (اسفراينى كه نقل شد). 19) ترجمه سورآبادى در تفسيرش كه نقل شد. 20) ترجمه قرآن رى مكتوب به سال 556، تصحيح دوست قرآن پژوه كاردانم جناب آقاى دكتر محمد جعفر ياحقى 21) فرهنگنامه قرآنى زير نظر همين دوست دانشمند / جناب ياحقى در 5 جلد، ذيل كلمه «زوال» كه در 12 ـ 15 مورد متفقاً فعل را مثبت آورده است. اين منبع را كه بر مبناى 142 نسخه خطى است بايد در حكم 12 ـ 15 مورد حساب كرد، ولى ما همان يك مورد حساب مىكنيم. 22) تفسير حسينى اثر ملاحسين واعظ كاشفى كه همان مواهب عليّه است كه بيتى هم بر وفق نظرگاه ما آورده است. 23)تفسير عربى / فارسى / تركى بسيار دلنشين و معتبر و متين اسماعيل حقى برسوى (اهل بورسه) (م 1137 ق) كه نامش روح البيان است، ج 4 / ص 435. 24) شادروان حكمت آلآقا 25) جناب سيد كاظم ارفع 26) جناب على اكبر سرورى 27) جناب احمد كاويانپور 28) جناب عباس مصباح زاده 29) جناب محمود صلواتى.
ب) ترجمههاى انگليسى (كه شرطى و مثبت ترجمه كردهاند):
30) 1) جورج سيل G. Sale 31) ن. ج. داوود N. J. Dawood 32) آرتور ج . آربرى A. j. Arberry(اسلام شناس بزرگ كه استاد مسلم عربيت بود و فارسى نيز خوب مىدانست و ترجمهاش از مهمترين و دقيقترين ترجمههاى انگليسى به شمار مىآيد. 33) مير احمد على (ترجمه شيعى با يادداشتهاى تفسيرى آيت اللّه آقا حاج ميرزا مهدى پويا يزدى). 34) محمد مارمادوك پيكتال M. M. Pickthall (اسلام شناس انگليسى مسلمان شده كه ترجمهاش جزو بهترين ترجمهها شمرده مىشود). 35) م. ح. شاكر M. H. Shakir (ترجمه شيعى ديگر كه در ايران (قم) هم مانند ترجمه آربرى و پيكتال تجديد چاپ شده است). 36) محمد اسد M. Asad(اسلامشناش يهودى اسلام آورده). 37) ت. ب. اروينگ T. B. Irving (زبان شناس امريكايى مسلمان = حاج تعليم على) (ترجمه متين و معتبر او را كه به انگليسى امريكايى است، انتشارات سهروردى در تهران، با افزودن متن مقدس قرآن كريم تجديد چاپ كرده است). 38) ترجمه بسيار معروف و معتبر عبداللّه يوسف على با داشتن 6264 فقره يادداشت، كه به دستور ملك فهد به عنوان بهترين ترجمه انگليسى در مدينه در شمارگان بسيار بالا تجديد چاپ شكيلى كردهاند. 39) ماجد فخرى (كه در ايران او را به عنوان مورخ فلسفه مىشناسند و تاريخ فلسفه اسلامى يك جلدى او به فارسى ترجمه شده است و اين بنده هم دو فصل آن را ترجمه كردهام ـ طبع مركز نشر دانشگاهى). 40) و حسن ختام را از جناب آقاى دكتر فضل اللّه نيكآيين هموطن دانشمند و قرآن شناسمان كه مطلقاً يكى از بهترين ترجمههاى انگليسى شاعرانه انگليسى را از قرآن كريم در سال 2000 ميلادى منتشر كردهاند و با استقبال جهانى مواجه شدهاند، نام مىبريم.
گناه بخت من است اين گناه دريا نيست كه بيش از اين تفسير و ترجمه فارسى و انگليسى در اختيار ندارم. در پايان، خدمت استاد يعقوب جعفرى، خالصانه و مخلصانه عرض مىكنم، كه خوب است در نظر خود با امعان جديد، بازانديشى فرمايند. به قول حافظ: «گو در اين كار بفرما نظرى بهتر از اين». با سپاس از ايشان كه با نگاشتن مقالهشان فتح باب براى طرح يك معضل قرآنى فرمودهاند، اگرچه تكميلش با قلم بنده يا ديگران، يا با نظر و مقاله بعدى ايشان باشد.
1. معجم القراآت القرآنية، با مؤلّفان و مشخصاتى كه نقل شد. (چاپ افست از سوى انتشارات اسوه، در 8 جلد، جلد سوم، ص 242 ـ 243.
2. مختصرٌ فى شواذِّ القرآن من كتاب البديع، لابن خالويه، عنى بنشره ج. برجشتراسر (القاهرة، المطبعة الرحمانية، 1934 م) ص 69.
3. التذكرة فى القراآت الثمان، لابى الحسن بن طاهربن عبدالمنعم بن غلبون المقرى الحلبى، دراسة و تحقيق ايمن رشدى سويد، 2 ج (مصر، مكتبة التوعية الاسلامية، بىتا) ج 2، ص 393.
4. التيسير فى القراآت السبع، تأليف ابى عمرو عثمان بن سعيد الدانى، عنى بتصحيحه اوتوپرتزل.
5. مجمع البيان فى تفسير القرآن، لمؤلفه الشيخ ابوعلى الفضل بن الحسن الطبرسى (قرن 6)، وقف على تصحيحه... الحاج السيد هاشم الرسولى المحلاتى (بيروت، دار احياء التراث العربى، 1379 ق / 1339 ش) 10 ج در 5 مجلد، ج 3، ص 322.
6. چهارده روايت در قرائت قرآن مجيد [تأليف] دكتر محمد جواد شريعت (تهران، معاونت پژوهشى سازمان تبليغات اسلامى، 1370) ص 343 ـ 344.
7. تأويل مشكل القرآن [تأليف عبداللّه بن مسلم بن قتيبه]، شرحه و نشره السيّد احمد صقر، ط 2 (القاهرة، دارالتراث، 1393 ه 1973 م) ص 171.
8. كتاب الكشف عن وجوه القراآت السبع و عللها وحججها، لمؤلّفه ابى محمد مكى بن ابىطالب القيسى، تحقيق محيى الدين رمضان. 2 ج، ط 4 (بيروت، مؤسسة الرسالة 1407 ه / 1987 م) ج 2، ص 27 ـ 28.
9. مشكل اعراب القرآن، لابى محمد مكى بن ابى طالب القيسى، تحقيق حاتم صالح الضامن، 2 ج، ط 3 (بيروت مؤسسة الرسالة، 1407 ه / 1987 م) ج 1، ص 407 ـ 408.
10. املاء ما منَّ به الرّحمن من وجوه الإعراب والقراآت فى جميع القرآن، تأليف ابو البقاء عبداللّه بن الحسين بن عبداللّه العُكبرى، تصحيح و تحقيق ابراهيم عطوه عوض، ط 2، 2 ج در يك مجلّد (قاهره، مكتبة مصطفى البابى، 1389 ه / 1969)، ج 2، ص 70 ـ 71.
11. مغنى اللبيب عن كتب الاعاريب، لجمال الدين ابن هشام الانصارى حقّقه و علَّق عليه: مازن المبارك [و] محمد على حمداللّه. راجعه سعيد الافغانى، ط 3 (دمشق، بيروت، دارالفكر، 1971 م) ص 279.
12. قول كامل او در آغاز طبع و تصحيح مهم مغنى كه مشخصات آن در يادداشت شماره 11 ذكر شد، آمده است.
13. الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل فى وجوه التأويل، للامام محمود بن عمر الزمخشرى، وبذيله اربعة كتب... رتبه و ضبطه و صححه مصطفى حسين (بيروت، دارالكتاب العربى، بدون تاريخ) ج 2، ص 565.
14. روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن، مشهور به تفسير شيخ ابوالفتوح رازى، تأليف حسن بن على بن محمد بن احمد الخزاعى النيشابورى، به كوشش و تصحيح دكتر محمد جعفر ياحقّى ـ دكتر محمد مهدى ناصح، 20 جلد (مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى، سالهاى مختلف) جلد 11 (1367 ش) ص 296 (و قبل از آن).
15. تاج التراجم فى تفسير القرآن للأعاجم، ابوالمظفر شاهفوربن طاهربن محمد اسفراينى، [5 جلد كه تاكنون، و دقيقتر تا 1374، فقط سه جلد آن منتشر گرديدهاست.] تصحيح نجيب مايل هروى [و] على اكبر الهى خراسانى، 3 جلد [از 5 جلد] (تهران، ميراث مكتوب [و ]شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1374) ج 3، ص 1170.
16. تفسير سورآبادى «تفسير التفاسير»، ابوبكر عتيق نيشابورى مشهور به سورآبادى، به تصحيح سعيدى سيرجانى، 5 ج (تهران، فرهنگ نشر نو، 1381)، ج 2، ص 1243 ـ 1244.
17. مثنوى معنوى، مولانا جلال الدين محمد بلخى رومى معروف به مولوى، بر اساس نسخه قونيه، مكتوب به سال 677 ق، و مقابله با تصحيح و طبع نيكلسون، تصحيح، مقدمه و كشف الابيات از قوام الدين خرمشاهى، چاپ چهارم (تهران، انتشارات دوستان، 1379) ص 55 = دفتراول، ابيات 950 ـ 952.
18. شرح مثنوى شريف، جزو نخستين و دوم از دفتر اول، مشتمل بر شرح ابيات از 1 تا 1912، تأليف بديع الزمان فروزانفر، چاپ اول 1346 ـ 1347، چاپ دهم [اين شرح مهم و ناقص را كه تمامت دفتر اول را هم دربرنمىگرفت، استاد دكتر سيد جعفر شهيدى به كمال به همان سبك، شرح كردهاند كه در ده جلد منتشر شده است]، (تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1380) ج 1، ص 376.
19. شرح جامع مثنوى معنوى، تأليف كريم زمانى، دفتر اول، چاپ هفتم (تهران، انتشارات اطلاعات، 1378) ص 329.
20. مثنوى، مقدمه و تحليل، تصحيح متن بر اساس نسخههاى زمان مولانا و نزديك به زمان او، مقايسه با چاپهاى معروف مثنوى، توضيحات و تعليقات جامع، فهرستها از دكتر محمداستعلامى، 7ج (تهران،زوار،باهمكارىنشرسيمرغ،چاپچهارم،1372) ج1، ص258.
21. تفسير قرآن صفى عليشاه [ چاپ جديد با حروفچينى جديد=] چاپ اول (تهران، انتشارات منوچهرى، 1378) ص 392 ـ 393.
22. الميزان فى تفسير القرآن، علامه سيد محمد حسين طباطبايى، ج 12، چاپ سوم، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1396 ق، ص 86.
23. قرآن كريم، ترجمه، توضيحات و واژهنامه از بهاء الدين خرمشاهى، چاپ اول، تهران 1374، چاپ چهارم [از قطع رحلى، كه هفت چاپ در سه قطع ديگر هم همزمان داشته است] 1381 (تهران، انتشارات نيلوفر [و] جامى) گفتار مترجم، ص 638.
24. ترجمان وحى، شماره 8، سال چهارم، پاييز و زمستان 1379، ص 8.