نقد و نظر درباره عبارت قرآنی «و ان کان مکرهم لتزول منه الجبال

پدیدآوربهاءالدین خرمشاهی

تاریخ انتشار1388/12/26

منبع مقاله

share 628 بازدید
نقد و نظر درباره عبارت قرآنی «و ان کان مکرهم لتزول منه الجبال

خرمشاهی، بهاءالدین

در شماره هشتم از نشريه قرآنى و ارجمند ترجمان وحى (سال چهارم، پاييز و زمستان 1379) جناب استاد يعقوب جعفرى صاحب آثار قرآن پژوهى عديده و تفسير كوثر، شرحى بر آيه 46 سوره ابراهيم(سوره شماره 14) به نام (بحثى پيرامون معناى «ان» در آيه «و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال») نوشته‏اند و كوشيده‏اند از اين آيه تفسير و ترجمه‏اى درست، با تمركز بر موقعيت حرف «اِن» كه آيا شرطيه است يا نافيه يا مخففه از ثقيله، به دست دهند. ايشان به مفسران و مترجمانى كه «اِن» را وصليه / شرطيه و جمله را مثبت گرفته‏اند، و تعداد شان هم بسيار بيشتر از آن است كه نقل كرده‏اند، ايراد گرفته‏اند و جانب چند ترجمه (جمعاً دو ترجمه كهن و دو ترجمه معاصر) را كه ان را وصليه / شرطيه نگرفته و جمله را منفى ترجمه كرده‏اند گرفته‏اند. به قول حافظ، گاه بايد نقدها را هم عيار گرفت، و حتى عيارها را و از آن مهم‏تر معيارها را هم ارزيابى جديد كرد. چه نيكو گفته‏اند: «الحديد لا يُفلح اِلاّ بالحديد» كما بيش برابر با: «رستم را هم رخش رستم كشد». همچنين، به قول سعدى: «سوزنى بايد كز پاى برآرد خارى».
ابتدا بهتر است كل آيه 46 سوره ابراهيم را عيناً و بدون ترجمه نقل و سپس موضع و محل نزاع و بحث را تحرير و تنقيح كنيم، و چنان كه خود استاد توصيه فرموده‏اند به آراى بزرگان ـ اعم از قرائت شناس، نحوى، مفسر و مترجم ـ مراجعه نماييم و البته اگر نادرستى برداشت ايشان را ثابت نكرديم، اين حق و شايد هم تكليف علمى و اخلاقى ايشان است كه براى پرهيز از گمره‏سازى و گمره‏مانى (اغراء به جهل) كه ممكن است بنده و همفكران و همرايانم گرفتار آن باشيم، در شماره (ها) ى بعدى همين نشريه پاسخ مرا كه نقدِ نقد خواهد بود مرحمتاً بياورند، زيرا آنچه مطلوب انسانِ حقيقتْ دوست و علم گراست، تحرّى حقيقت است؛ ديگر فرقى ندارد كه چه كسى از روى حقيقت غبار بزدايد يا پرده برافكند. اصل آيه با اعراب نحوى (حد اقلى كه باعث اشتباه چاپى نشود) از اين قرار است:
«وقد مكروا مكرَهم و عندَ اللّه‏ِ مكرُهم و إِن كان مكرُهم لِتَزولَ منه الجبالُ» (ابراهيم، 46).
گفته شد كه ترجمه‏اى براى آيه كه متنازعةٌ فيهاست نقل نمى‏كنيم، ولى در تأمل ثانوى به اين نتيجه رسيدم كه با نقل نكردن، تحرير محل نزاع و بحث و فحص دشوار مى‏شود. لذا ابتدا ترجمه‏اى كه به سياق نفى است و مورد قبول و حتى نتيجه اثبات (ها) و استدلال‏ها و استناد استاد يعقوب جعفرى است نقل مى‏شود و سپس ترجمه‏اى خلاف آن كه به سياق مثبت است. اولى را از ترجمه جناب آقاى دكتر ابوالقاسم امامى (چاپ دوم، نشر اسوه) و دومى را از ترجمه خود، ويراست دوم قطع رحلى، كه چهارمين طبع از اين قطع است، مى‏آورم.
1. ترجمه آقاى دكتر امامى: «نيرنگ خويش را زدند و نيرنگشان در نزد خداست، و نيرنگشان نه چنان بوده است كه كوهها از آن برفتند».
2. ترجمه خرمشاهى: «و به راستى كه نيرنگشان را ورزيدند و [كيفر] نيرنگشان با خداست. وگرچه كوهها در اثر نيرنگشان از جاى بروند».
جناب جعفرى با ادب تمام، هشت ده ترجمه را تخطئه و مترجمان را به ضعف تحقيق و عدم مراجعه به منابع، سرزنش حكيمانه فرموده‏اند، در صورتى كه مختار خود ايشان هم قابل تأمل است و به فحص و تحقيق بيشترى نياز دارد. حال اين مدعا در طى اين مقاله به نحوى مقنع يا غير مقنع، طرح خواهد شد «و ما توفيقى اِلاّ باللّه‏ عليه توكّلت و اليه انيب».

نظر قرائت شناسان

مقدمتاً عرض كنم كه ذكر آراى قرائت شناسان، فايده ضمنى و مقدماتى و غير نهايى دارد، زيرا هم جناب جعفرى و هم بنده به قرائت يا روايت حفص از قرائت عاصم (اواخر قرن دوم هجرى) كه در قرآن رسمى جهان اسلام هم به صورت قرائت معيارين (استاندارد) پذيرفته شده، پاى‏بند هستيم و حاضر به عدول از آن حتى به قرائت هشت ـ ده تن از بزرگان كه نام برخى از آنها ياد خواهد شد، نيستيم. ابتدا از يك منبع جديد ياد مى‏كنم و سپس بلافاصله به منابع هزار و صد سال پيش به اين طرف برمى‏گردم. نيز گفتنى است كه ضبط / قرائت مصاحف چاپى و رسمى رايج در مغرب جهان اسلام (از جمله تونس، ليبى، مراكش و...) كه روايت قالون، و همچنين قرائت ورش را از نافع به رسميت مى‏شناسند و حتى مسئولان قرآنى كشور عربستان كه به سختگيرى در كار قرآن معروفند و قرآن‏هاى «الف دار» ايرانى را مصداق تحريف قرآن مى‏شمارند، قرآن‏ها يا مصاحف به روايت قالون و ورش را به زيباترين وجه و با خط جديدى از عثمان طه چاپ كرده‏اند، البته نه همان خطى كه روايت حفص از عاصم را در مصحف شام نوشته كه سپس به شكل «مصحف مدينه» تا كنون بيش از دويست ميليون نسخه از آن در طى درست بيست سال از آن منتشر شده است (از 1403 ق تا 1423 ق كه در اواخر اين سال هستيم كه مقارن با يكهزار و چهارصدمين سالگرد جمع و تدوين عثمانى هم هست، چه مصاحف امام يا عثمانى پنج / شش‏گانه در پيرامون ربع اول قرن هجرى مدون و مرجع معيار قرار گرفته است كه خود به شرح و بحث مبسوطى نياز دارد و اين اشاره صرفاً براى جلب نظر نهادهاى قرآنى كشور و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى به عمل آمد).
بارى، مرجع يا منبع جديد كه خود نقل از كهن‏ترين و مهم‏ترين منابع قرائت‏شناسى و اختلاف قرائات مى‏كند كتابى است در 9 جلد كه جلد نهم فهارس است و هشت جلد اصلى كه ابتدا در كويت چاپ شده از سوى نشر اسوه وابسته به سازمان اوقاف در ايران به شيوه افست به طرزى شكيل تجديد چاپ گرديده است. آرى در كتاب معجم القراآت القرآنية... گردآورى احمد مختار عمر و عبدالعال سالم مكرم، «إِن كان» را به صورت «أَن كان» از حضرت على (ع) و عمر نقل كرده با ذكر منبع، و نيز به صورت «و ما كان...» از ابن مسعود، و باز و همواره با ذكر منبع يا منابع كه ما اختصاراً نمى‏آوريم، «كان» را به صورت «كاد» [كه مى‏گويد در چاپى از كشاف به اشتباه به جاى «كاد»، «كان» آمده است] از حضرت على (ع)، عمر، اُبَىّ [بن كعب]، عبداللّه‏ [بن مسعود؟]، ابو سلمة بن عبدالرحمن، عكرمه، ابو اسحاق السبيعى، زيد بن على [بن حسين بن على = حضرت سجاد (ع)]، ابن‏عباس، عمرو بن دينار كه اكثرشان صحابى‏اند. سپس به جاى «لِتزولَ»، ضبط و قرائت «لَتزولُ» از حضرت على (ع) و عمر و تمامى كسانى كه جز آنها در قرائت كلمه قبلى ياد كرديم به اضافه كسايى، ابن‏محيصن، و حتى از اُبىّ بن كعب كه از كاتبان و حافظان وحى قرآنى و صاحب مصحف شخصى و از كبار صحابه مصاحب هميشگى حضرت ختمى مرتبت بوده، به جاى «و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال»، عبارت «و لولا كلمة اللّه‏ لزالَ من مكرهم الجبالُ» را از دو منبع مهم نقل كرده است. همچنين «لتَزولَ» را هم بدون ذكر قارى يا رواى از بحر [المحيط] نقل كرده است.1
ابن‏خالويه (م [= متوفى] 375 ق) قرائت «و ان كاد مكرهم» را به حضرت على (ع) و ابن مسعود و ابن عباس نسبت مى‏دهد. و قرائت «و ما كان مكرهم» را به ابن مسعود2.
ابوالحسن بن طاهر بن عبدالمنعم بن علبون المقرى الحلبى (م 399 ق) هم قرائت «لَتَزولُ» را به كسايى نسبت مى‏دهد.3 همچنين: دانى، ابو عمرو عثمان بن سعيد الدانى (372 ـ 444ق) همين نسبت را به كسايى كه از قراء هفت‏گانه است تأييد و تكرار مى‏كند.4 و چه بسيار مؤلفان كتب قرائات متعرض اين معنى شده‏اند. حتى مفسران هم در بخش يا بحث مربوط به قرائت به آنها اشاره كرده‏اند. براى حسن ختام اين مبحث مقدماتى، يك قول از طبرسى در مجمع البيان و يك قول از معاصران مى‏آوريم تا به مستندات و مباحث اصلى‏تر بپردازيم.
طبرسى در قسمت «القراءَه» ى تفسيرش چنين آورده است:
كسايى به تنهايى «لَتزولُ» خوانده است و بقيه «لِتزولَ» خوانده‏اند؛ و در شواذ از حضرت على (ع) و عمر و ابن مسعود و ابى بن كعب قرائتِ «و ان كاد مكرهم لتزول» نقل شده است. همو در قسمت «الحجة»ى تفسيرش كه استدلال در وجوه قرائات است، چنين آورده است: ابوعلى گويد كسى كه «لِتزولَ» مى‏خواند در آن صورت «ان» را نافيه مى‏گيرد و شبيه اين عبارت قرآنى مى‏شود كه «و ما كان اللّه‏ ليُطلعكم على الغيب»، و معنايش اين مى‏شود كه مكرشان به آن نمى‏رسيد كه جبال از آن بركنده شود / از جاى برود. گويى كوه‏ها در حكم و به مثابه امر [رسالت] حضرت رسول (ص)و دلايل و روشنگرى‏هاى اوست. يعنى مكرشان چنان نبود كه چيزى را كه متعلق به او و به استوارى و پايدارى كوه‏ها در برابر نابودگران بود، از ميان ببرد. و آن كه «لَتزولُ» خوانده است، با اين قرائت «اِن» مخففه از ثقيله مى‏شود و حاكى از بزرگ شمردن مكر آنان [مخالفان] كه نقطه مقابل قرائت اول است، كه مانند قول ديگر خداوند مى‏شود كه فرموده است: «و مكروا مكرا كُبّارا»، يعنى بى‏شك مكر آنان به خاطر بزرگى و سترگى‏اش نزديك بود كه آنچه را چون كوه‏ها استوار و پايدار بود، در برابر فشار و نيروى كسى كه قصد نابودى آن را دارد، از جا ببرد. و نظير اين بزرگشمارى حريف / ماجرا در اين گفته‏هاى شاعر [ان] است؛ از جمله:
أَلَمْ ترَ صدعاً فى السماء مبيَّناً
عَلَى ابن لُبَيْنى الحارث بن هشام
(آيا ملاحظه نكرده‏اى كه در سوك ابن لبينى حارث بن هشام چگونه آسمان شكافى آشكار برداشت؟)
و اين قول:
بكى الحارثَ بن الجولانُ من موت ربّه
و حوران منه خاشع متضائِل
(جولان ـ ناحيه‏اى در شام - در مرگ سرورش حارث گريست و حوران ـ ناحيه ديگرى در شام ـ از آن خاكسار و خوار شد.)
و اوس گفته است:
الم تكسف الشمسُ شمسُ النهارِ
مع النّجم والقمرِ الواجبِ
(آيا خورشيد، خورشيد نيمروز، نگرفت / چهره نپوشاند، و همراهش ستاره / ثريا و ماه فرونيفتادند؟)5
اين استدلال و استشهادهاى اخير طبرسى يادآور ابياتى از سعدى و حافظ است. سعدى گويد:
دل همچو سنگت اى دوست به آب چشم سعدى
عجب است اگر نگردد كه بگردد آسيابى
و حافظ گويد:
سيل است آب ديده و هر كس كه بگذرد
گر خود دلش ز سنگ بود هم زجا رود
استاد دكتر محمد جواد شريعت در كتاب چهارده روايت در قرائت قرآن مجيد پس از آوردن قرائت كسايى چنين مى‏نويسد:
و همانا مكر اينان اگر به مكر او يعنى نمرود مى‏رسيد باز هم بى‏فايده بود و سودى برايشان نداشت «و دليل او قرائت على بن ابى طالب عليه السلام و ابن مسعود است»: «و ان كاد مكرهم لَتزولُ» به دال، و اين دليل بزرگ دانستن مكر آنهاست.
زجاج گفته است: «و ان كان مكرهم لتزول» معنى نيكويى دارد و معنى آن اين است كه [سپس ولى به عربى مى‏آورد كه ترجمه‏اش چنين است:] و [كيفر] مكرشان با خداوند است وگرچه مكرشان در نيرنگ و ترفند به از جاى در بردن كوه‏ها هم برسد، خداوند عزّوجلّ دينش را يارى مى‏رساند و مكرشان از خداوند پنهان نيست...» و سپس قرائت مشهور را مى‏آورد و لام را لام جحد مى‏گيرد و سرانجام معناى آيه را به وجه منفى كه مراد جناب استاد جعفرى است، مى‏آورد، و هر دو قول را از تفسير كشف الاسرار نقل مى‏كند، و سپس قول مجمع البيان را (كه نقل كرديم) مى‏آورد.6

نظر نحويان

ابن قتيبه (213 ـ 276 ق) در تأويل مشكل القرآن كه بيشتر اثرى نحوى و لغوى است تا تفسير عادى و سوره به سوره، مى‏نويسد: ...و قول خداوند «و ان كان مكرهم لِتزولَ منه الجبالُ» از باب بزرگشمارى مكر آنان اين چنين فرموده است. و بعضى آن را «و ان كاد مكرهم» خوانده‏اند.7
ابو محمد مكى بن‏ابى‏طالب قيسى (355 ـ 437 ق) هم به قول كسايى اشاره دارد، و «مكروا مكراً كبّارا» و «تكاد السّموات يتفطّرْنَ منه و تنشق الارض و تخرّ الجبال هدّا. ان دعوا للرحمن و لداً» (مريم، 90 ـ 91) را مؤيّد آن مى‏آورد. سپس از يك سو قرائت و ضبط اُبَىّ را مى‏آورد (كه پيشتر نقل شد) و قرائت «و ان كاد مكرهم» را از حضرت على (ع) و عمر و ابن مسعود نقل مى‏كند و سپس قرائت مشهور و شرح بيان آن را مى‏آورد.8 همو در كتاب ديگرش همين مسئله را با توالى معكوس مى‏آورد و باز به قرائت حضرت على (ع) و عمر [بدون ذكر ابن مسعود ]اشاره و تصريح دارد و طبق آن «كاد» را در موضع «كان» تلقى مى‏كند9.
ابوالبقاء عُكبرى (538 ـ 616 ق) مى‏نويسد:
«... و آن لام [در «لِتزولَ»] لام كى (تا آنكه) است. بنابراين درباره «ان» دو وجه مى‏توان قائل شد. نخست اين كه به معنى ما (= نه) است، يعنى «ما كان مكرهم لازالة الجبال» (مكرشان توانايى نابود ساختن كوه‏ها را ندارد) و اين تمثيل رسالت پيامبر (ص) است. دوم اين كه «ان مخفّفه از ثقيله است و معنى عبارت از اين است: آنان مكرشان را ورزيدند كه آنچه را چون كوه‏ها استوار است نابود سازند، و اين گونه مكر باطل / تباه است. و «لتزول» به فتح لام اول و ضم لام دوم هم خوانده شده است كه در اين صورت «ان» مخفّفه از ثقيله مى‏شود و لام براى تأكيد است. و در قرائت شاذى به فتح هر دو لام خوانده شده، و اين با سبك و سليقه كسى كه قائل به فتح لام «كى» هست موافق است. و «كان» در اين جا محتمل است كه تامّه باشد و محتمل است كه ناقصه باشد.»10
جمال الدين ابن هشام انصارى (م 761ق) نابغه نحو عربى، در مهم‏ترين دانشنامه نحو (با تأكيد و تمركز بر «ادات») به نام مغنى اللبيب، در همين كتاب، درباره اين آيه حرف و داورى تازه‏اى دارد كه بر خلاف پيشينيان و موافق نظرگاه مورد قبول راقم اين سطور، سهل است، بنده كه ارج و اعتبار علمى و نظر اجتهادى ندارم، موافق نظر مفسران بزرگى چون زمخشرى و بيضاوى و بزرگان ديگرى است كه نقل خواهد شد. مى‏نويسد:
«بسيارى از مردم گمان مى‏كنند كه در گفته خداوند تعالى «و ان كان مكرهم لِتزولَ منه الجبالُ» در قرائت غير كسايى، يعنى به كسر لام اول و فتح لام دوم، لام جحود (نفى و انكار) است. ولى در آن جاى نقد و نظر است، چرا كه در اين جا نافى غير از «ما» و «لم» است و فاعل‏هاى «كان» و «تزول» هم با هم فرق دارند. آنچه به نظر من مى‏رسد اين است كه آن لام «كى» (تا آن كه، براى آن كه) است و ان شرطيه است. يعنى جزا/ كيفر مكرشان با خداوند است و آن (جزا) بزرگ‏تر و سهمگين‏تر از مكر ايشان است و گرچه مكرشان آماده و توانا باشد براى نابودسازى چيزهاى عظيم، كه در عظمت شباهت به كوه داشته باشد. چنان كه گويى: من شجاع‏تر از فلانى هستم، اگر چه بختيار نباشد. و گاهى «كانَ» قبل از لام جحود حذف مى‏شود، چنان كه در اين شعر:
فما جمعٌ ليغلبَ جمعَ قومى
مقاومةً ولا فردٌ لفردِ
كه مراد «فما كان جمعٌ..» است...»11

معلوم نيست جناب جعفرى، اين قول مهم، بلكه بسيار مهم ابن‏هشام را ديده‏اند و نديده گرفته‏اند و فقط براى اثبات نظر خود كه پس از «ان نافيه» گاهى به آمدن «اِلاّ» نيازى نيست، و «ان كان» برابر است با «ما كانَ» به اين مهم‏ترين اثر / مرجع نحوى رجوع كرده‏اند. به گمانم اگر اين قول را و قول زمخشرى را كه از بزرگان و ائمه ادب‏اند ديده بودند، يا اصلاً مقاله‏شان را نمى‏نوشتند يا تغيير عقيده مى‏دادند. ولى از همچو بزرگوارى انتظار نمى‏رود كه قول مرجوح بزرگانى از جمله زمخشرى و علامه طباطبايى را بياورند و قول راجح آنان را ــ كه با نظرگاه مخالفان نظر ايشان يعنى امثال بنده و ده‏ها مفسر و نحوى و مترجم موافق است ــ نياورند و چنين وا نمايند كه گويى درباره قول مختار ايشان اجماع محصَّل قائم يا حاصل شده است. ابن‏هشام نابغه نحو عربى كسى است كه ابن خلدون، كه حدوداً نيم قرن پس از او درگذشته، در مقدمهى معروف خود او را «انحى من سيبويه» (نحوى‏تر و نحودان‏تر از سيبويه [صاحب الكتاب] شمرده است.12 اقوال زمخشرى و علامه طباطبايى و ديگر مفسران بزرگ را نقل / ترجمه خواهيم كرد، و سپس خيل عظيم مترجمانى كه مانند بنده ترجمه كرده‏اند؛ با ذكر اين نكته كه بنده در ترجمه خود قطع رحلى، به اصطلاح، نيمچه مقاله‏اى درباره اين آيه دشوار و توجيه ترجمه مثبت آن آورده‏ام و ايشان آن را ملاحظه نفرموده‏اند. در جاى خود به اين قول ولو اختصاراً اشاره خواهد شد.

نظر مفسران

زمخشرى (م 538 ق) مى‏نويسد:
«... و اگرچه مكر ايشان بزرگ باشد و به كمال شدت رسيده باشد. لذا زوال جبال (نابودى كوه‏ها) را به خاطر سهمگينى و سنگينى فوق العاده آنها مثال زده است؛ يعنى و اگرچه مكرشان براى نابود سازى كوه‏ها كفايت كند؛ يعنى تواناى چنين كارى باشد. و گاهى / بعضى «ان» را نافيه و لام را تأكيد گرفته‏اند... كه با قرائت ابن مسعود كه «ما كان مكرهم» خوانده‏است تأييد مى‏شود. و «لتزولَ» به لام ابتدا هم خوانده شده است كه در اين صورت معنايش چنين مى‏شود: واگرچه مكرشان از شدت به نحوى باشد كه كوه‏ها بر اثر آن زايل گردد و از جاى بركنده شود...»13
و سپس قرائت «كاد» را مطرح مى‏سازد.
خوانندگان عزيز، آيا در قول زمخشرى چيزى هست كه نظرگاه جناب جعفرى را تأييد كند يا نظرگاه ما را تأييد نكند؟ پس چرا استاد جعفرى و براى چه مقصودى به قول مرجوح او استناد مى‏كنند چنان كه گويى مؤيّد نظر ايشان است؟ البته انصاف را كه عده‏اى از مفسران مانند طبرى، شيخ طوسى و طبرسى از متقدمان، و بعضى از متوسطان (زماناً) و بعضى از متأخران قول ايشان را تأييد مى‏كنند كه جاى شگفتى است كه چرا به آنها ـ جز طبرى و طبرسى ـ استناد نكرده‏اند. اما آن جا كه بزرگانى چون زمخشرى و بيضاوى و ابن‏هشام و علامه طباطبايى در عين با خبرى از اقوال علماى سلف «ان» را شرطيه مى‏گيرند و جمله را مثبت تلقى مى‏كنند، چه مى‏توان كرد؟ اگر اجماع قاريان / مقريان و نحويان و مفسران و مترجمان بزرگ از قديم و جديد نظرگاه ايشان را تأييد مى‏كرد، ديگر نه زمخشرى، نه ابن‏هشام، نه علامه طباطبايى و نه چندتن ديگر از كبار مفسران و نه مترجمان به اين راه نمى‏رفتند؛ اگر چه ديديم كه ابن‏هشام از اقوال مخالفان خود خبر دارد ولى اجتهاد خود را عرضه مى‏دارد، و هكذا ديگران. حال در دنبال مقاله خواهيم ديد كه درباره «دراية القرآن» هم كه ايشان گفته‏اند سياق و اقتضاى مقام هم به نفع نظرگاه مقبول و مختار ايشان است، چنين نيست و حتى عكس آن به سياق و اقتضاى مقام و مقال نزديك‏تر و با آن همخوان‏تر است و قول ايشان و بنده در اين باب، در دنباله مطلب، در جاى مناسب نقل خواهد شد و آخرين سنگر ايشان هم از دست خواهد رفت. البته به قول سعدى: «هر كس را عقل خود بكمال نمايد و فرزند بجمال». آرى كسى از سايه خود بيشتر نمى‏تواند بپرد و قضاوت نهايى با خوانندگان فرهيخته است، البته با بازخوانى مقاله ايشان، و در پايان مقاله حاضر كه علاوه بر مفسران، قول عرفا و ادباى عظيم‏الشأنى چون مولوى در مثنوى و تأييد شارحان آن و صفى عليشاه در ترجمه و تفسير منظومش بر / از قرآن مجيد در اين آيه نقل خواهد شد.
ابوالفتوح (نيمه قرن ششم هجرى كما بيش معاصر با زمخشرى) هر دو قول را نقل مى‏كند و در پايان ــ پس از ربط دادن آن به افسانه صعود نمرود به هوا با نشستن در محفظه‏اى كجاوه مانند كه در كف آن چندين عقاب / كركس گرسنه نگه داشته و در بالاى آن گوشت‏هايى آويزان كرده تا اينها به اميد رسيدن به آن و خوردن آن، شتابان بال ـ بال بزنند و مجموعاً به هوا روند، تا او با تير و كمانش، العياذ باللّه‏، به سوى خداوند تير بيندازد... الخ ــ مى‏نويسد: «حق تعالى اين مكر را وصف كرد به آن كه به حدّى است كه كوه از او زايل شود، على سبيل التوسّع و المبالغة.»14
بايد نظر به آن كه استناد ما در اين مقاله سنوى (به ترتيب سنه است) است، قول شاهفوربن طاهر اسفراينى (م 471 ق) صاحب تاج التراجم و قول سورآبادى (م 494 ق) را قبل از اقوال زمخشرى و ابوالفتوح مى‏آورديم ولى همين اشاره، تدارك مافات را كفايت است.
اسفراينى (شاهفوربن طاهر) (م 471ق) كه تا امروز صاحب كهن‏ترين تفسير شناخته شده و به چاپ رسيده فارسى ــ بعد از ترجمه تفسير طبرى مكتوب در نيمه قرن چهارم، عصر سامانيان ــ است، در ترجمه و تفسير آيه مورد بحث چنين آورده است: «و خود مكر كردند ايشان مكرهاى خويش و نزديك خداى است مكر ايشان، و اگرچه مكر ايشان چنان بود كه بر خاست از جاى از آن كوهها».15
سورآبادى (م 494 ق). «... و بدرستى كه بسگاليدند سگالش ايشان ـ در هلاكت حق ـ و نزد خدا بود [به نظر راقم اين سطور بايد «بُوَد» بخوانيم] سگالش ايشان: يعنى تدبير آن بود كه خداى كرد در هلاكت ايشان. و گفته‏اند معناه: و عنداللّه‏ِ مكافاتُ مكرِهم، و گفته‏اند معناه: و يعلم اللّه‏ُ مكرَهم و ان كان مكرهم لِتزولَ منه الجبالُ: بدرستى كه بود سگالش ايشان از بهر آن را تا از جا بشود از آن كوهها، يعنى رسول و دين و حجّت كه آن چون كوهها است به استوارى. و اين صفت اهلِ دارنَدوة است كه اهل مكه [= مشركان قريش] در آنجا بسگاليدند هلاكت رسول را و دين حق را؛ خداى تعالى آن را در نحر ايشان گردانيد كه آن گروه كه آن مجمع كردند همه به بدر هلاك شدند. و اگر لَتَزُولُ بنصب لام اولى و رفع لام ثانيه خوانى، لام تأكيد باشد، اى [= يعنى] بود مكرايشان چنانكه از صعبى آن خواست از جا بشود كوهها. و آن مكر نمرود بود كه وى بسگاليد حرب كردن را با خداى...16».
مثنوى جلال محمد بلخى معروف به مولوى (م 672 ق) را هم توسعاً و نزديك به تحقيقاً مى‏توان در حكم تفسير قرآن كريم شمرد. اين را كسى مى‏گويد (اين بنده) كه با همكارى يكى از حافظان قرآن كريم و مثنوى پژوهان، جناب آقاى مهندس سيامك مختارى كتاب مفصّلى در 700 ـ 800 صفحه به نام قرآن و مثنوى تدوين كرده كه در حال حاضر در نشر قطره زير چاپ است و اميد مى‏رود كه ان شاء اللّه‏ تا نمايشگاه بين‏المللى كتاب در بهار 1382 منتشر شود. در اين كتاب تأثير و نفوذ آيات و عبارات قرآنى به چهار وجه (تضمين، اقتباس، الهام، اشاره) به روشنى گردآورى و عرضه شده است و تعداد آيات و عبارات اعم از واحد يا مكرر بالغ بر 4000 فقره است يعنى دو سوم كل قرآن. پس آن سخن را به گزاف نگفتم. شيخ بهايى هم گفته است: مثنوى معنوى مولوى / هست قرآن در زبان پهلوى. استاد پدر روانشادم، حضرت آيت اللّه‏ سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى ـ اعلى اللّه‏ مقامهما ـ در پاسخ يكى از دوستداران و مقلدانش كه وقتى پرسيده بود: «حضرت آيت اللّه‏ ببخشيد كه بيموقع مزاحم اوقات شريف شما شدم، چه مطالعه مى‏فرموديد؟» پاسخ داده بودند: «تفسير قرآن محمد بن حسين بلخى رومى» [و اين در حدود 50 سال پيش بوده، چون از قول مرحوم پدرم كه شاگرد ايشان بود، نقل كردم. و اين در زمانى بود كه خواندن مثنوى، در عرف متشرعان، حتى براى حكما و فقهاى عظام، پسنديده نبود].
بارى جناب مولوى در دفتر اول مثنوى مى‏فرمايد:
صد هزاران قرن ز آغاز جهان
همچو اژدرها گشاده صد دهان
مكرها كردند آن دانا گروه
كه زُبن بر كنده شد زان مكر، كوه
كرد وصف مكرهاشان ذوالجلال
لِتزولَ منه اَقلال الجبال17
آيا شك داريد كه مولوى با آن انس ژرف و شگرف كه با قرآن كريم داشته، آيه مورد بحث را به همان گونه كه نظر ما هم هست دريافته؟ در هر حال به عنوان شاهد و قرينه، نظر شارحان مثنوى را نقل مى‏كنيم:
شادروان استاد بديع الزمان فروزانفر در شرح مهم خود، پس از توضيح دادن كلمه اقلال كه جمع «قلّه» است مى‏نويسد: «تفسير آن همان است كه درين ابيات ملاحظه مى‏فرماييد».18
يكى ديگر از بهترين شرح‏هاى زمانه دراين زمينه، شرح دوست و برادر دانشورم استاد كريم زمانى است. ايشان در شرح بيت سوم اين ابيات مى‏نويسد: «خداوندى كه جليل و شكوهمند است، نيرنگ آنها را چنين وصف كرده است: «ستيغ كوهها از نيرنگ آنان به رفتار آيند.» و دنبال آن آورده است: «مصراع دوم مقتبس از آيه 46 سوره ابراهيم است.» [و پس از آوردن آيه در ترجمه آن مى‏نويسد]: «و نيرنگ خود بكار بستند و حال آنكه همه نيرنگ‏هاشان به نزد خداست، گرچه كوهها از آن به رفتار آيند.»19
استاد دكتر محمد استعلامى نيز در تصحيح و شرح خود از / بر مثنوى نوشته است: «مكرهايى به كار بردند كه مى‏توانست كوه را از جا بركَنَد، مكرهايى كه به فرموده پروردگار مى‏توانست قله‏هاى كوهها را به حركت درآورد».20
صفى عليشاه(1251 ـ 1316 ق) در تفسير منظوم خود بر قرآن كريم، كه قسمت به قسمت آيات را مى‏آورد و زير آنها ابتدا به صورت بين السطور ترجمه منثور به دست مى‏دهد: «و بدرستى كه حيله كرد مكرشان را و نزد خداست جزاى مكرشان واگر چه بود مكرشان كه زايل شود از آن كوهها.»، در بخش ترجمه و تفسير منظوم چنين آورده است:
ما زديم اينسان مثل از حالشان
تا شما يابيد ره ز امثالشان
كوشش آوردند اندر مكرها
نزد حق تا مكر را چبود جزا
مكر ايشان بود در شدت چنان
كه برد مر كوهها را از مكان21
علامه طباطبايى، قُدِّس سره الشريف، اوّلين و اساسى‏ترين معناى مورد نظر خود يا برداشتش از آيه را پس از آن كه «ان» را وصليه [= شرطيه] گرفته و گفته‏اند:
«... خداوند چيره بر مكر آنان است و هم به آن عالم و هم به دفع آن قادر است، اعم از اين كه مكرشان كمتر از اين شدت يا با اين شدت باشد»، چنين آورده‏اند: «معنايش چنين است: براى شما بيان مى‏داريم كه با آنان چه كرديم، و حال از اين قرار است كه آنان آنچه در توانشان بود مكر ورزيدند، حال آن كه خدا بر مكرشان چيره است، وگرچه مكرشان سهمگين / سترگ باشد كه مايه نابودى كوه‏ها شود». سپس با عبارت رُبّما قيل (گاه هست كه گفته مى‏شود) گفته‏اند كه بعضى «ان» را نافيه گرفته‏اند كه با قرائت ابن مسعود (و ما كان مكرهم) تأييد مى‏شود. ولى بلافاصله به دنبال آن گفته‏اند: «و هو معنى بعيد» (و اين معناى دور از ذهنى است).22
بسيار مسرت بخش و حاكى از روح و روحيه انصاف علمى است كه جناب جعفرى همين قول را به صورت خلاصه‏تر از علامه طباطبايى نقل كرده است، اما نمى‏دانم، چرا توجه كافى نفرموده‏اند كه اين قول خلاف مقصود ايشان، و منظور نظر ما را ثابت يا تقويت مى‏كند.
مراجعه به تفاسير را اگر ادامه دهيم، از حد و حجم اين مقاله فراتر مى‏شود. پس به ترجمه‏ها روى مى‏آوريم و فقط گزارش مى‏دهيم با استقصاى ناقص كه طبعاً جز كمبود فرصت، ناشى از در دست نداشتن همه و تمامى ترجمه‏هاى فارسى يا انگليسى است، لاجرم به آنچه فعلاً دسترس‏پذير است اكتفا مى‏شود.
در اين جا مناسب است كه نوشته پيشين خود را درباره اين آيه كه در گفتار مترجم در مؤخّره ترجمه خود از قرآن كريم در قطع رحلى كه همراه با حواشى و ضمايم و واژه‏نامه و انواع فهارس و كتابنامه بسيار مفصل است، به تلخيص و با نقل معنى بياوريم:
نحو و معناى اين آيه معركه آراى مفسران است... اغلب مفسران از جمله طبرى، طوسى، طبرسى، امام فخر و ميبدى و ابوالفتوح [كه اكنون مى‏افزايم در يكى يا ارجح اقوالش] با اين بيان موافقند. اما دو مفسر بزرگ يعنى زمخشرى و بيضاوى «ان» را شرطيه گرفته‏اند. «دليل عقلى بر صحت معناى مورد نظر زمخشرى و بيضاوى [و چه بسيار بزرگان كه نقل كرديم و خواهيم كرد] اين است كه بايد مكر كافران و منكران و معاندان سترگ باشد تا سركوب خداوند آن را و جزا دادنش در قيامت، موجه و وجيه باشد. وگرنه اگر بفرمايد كه آنها مكرشان را ورزيدند و مكرشان چندان مهم هم نبود و ما كيفر آنان را خواهيم داد از نظر بلاغت اشكال دارد. چنان كه اگر ما بگوييم: رستم ديو سفيد را از پاى درآورد، و ديو سفيد هم چندان زور و توانى نداشت، اين درواقع و در نهايت كاهش‏دهنده قدر و قدرت رستم مى‏شود. مؤيد قرآنى‏اش اين است كه در جاى ديگر در سخن گفتن از مشركان و مخالفان مشابه با همين مشركان و معاندان مى‏فرمايد: و مكروا مكراً كُبّاراً (سوره نوح، آيه 22) يا در جاى ديگر در داستان يوسف و براى نشان دادن ارج و اعتبار پاكدامنى و پرهيزكارى ورزيدن حضرت يوسف (ع)، از زبان شوهر زليخا، در زمانى كه حقيقت امر و توطئه و فتنه انگيزى زنش بر او آشكار مى‏شود، چنين آمده است: «انّه مِن كيدكنَّ ان كيدكنَّ عظيم»، (بيشك اين از نيرنگ شما زنان است و نيرنگ شما زنان [بس] بزرگ است) (سوره يوسف، آيه 28).23
قرار بود حسن تعليل جناب جعفرى يا «دراية القرآن»ى را كه به خرج داده‏اند، نيز نقل كنيم. ايشان در اواخر مقاله كه درواقع جمع بندى هم دارد، در اين باب چنين آورده‏اند:
«از مجموع اين سخنان روشن شد كه اكثريت قاطع مفسران و ادبا «إِن» را در آيه مورد بحث و بنابر قرائت مشهور نافيه گرفته و تنها چند نفر وصليه [= شرطيه] بودن آن را احتمال داده‏اند. البته با توجه به قرائتى كه گفتيم اين احتمال بسيار ضعيف است و سياق آيه نيز آن را نفى مى‏كند، زيرا آيه در مقام دلدارى و تسلّى خاطر پيامبر نازل شده است، تا آن حضرت از مكر و نيرنگ كافران هراسى نداشته باشد؛ و اين مقام مقامى است كه بايد نيرنگ آنان كوچك شمرده شود، و روشن است كه اين مفهوم با نافيه بودن «إِن» سازگار است. اما اگر آن را وصليه يا براى تأكيد بگيريم، در واقع مكر آنان بزرگ شمرده شده‏است؛ يعنى مكر آنان به گونه‏اى است كه ممكن است كوه‏ها را از بين ببرد. يكى ديگر از قرائنى كه نفى را تأكيد مى‏كند، قرائت ابن مسعود است كه آيه را چنين خوانده است: «و ما كان مكرهم لتزول منه الجبال» كه قطعاً براى نفى است».24
در پاسخ بايد به چند نكته ــ كه ان شاء اللّه‏ جدلى نبوده و روشنگر و براى همان غايت قصوى و هدف والا يعنى تحرى حقيقت باشد ــ اشاره كنم:
1. آيا مكر مكاران و بدخواهان حضرت رسول (ص) و منكران ايشان عمدتا كفار / مشركان قريش و صناديد آن مثل ابوجهل و ابوسفيان و ائمة الكفر و رؤساى منافقان كه در سراسر دوران بعثت و هجرت از هيچ آزار و كارشكنى و سوء قصد كوچك‏ترين مضايقه نداشته بلكه بزرگ‏ترين كوشش را داشته‏اند «ناچيز» بوده؟ اگر بگوييد آرى، خواهيم گفت: طبق صريح آيات و عبارات قرآنى چندين بار حضرت حق در مقابل اين مكر كوه شكاف و فوق الطاقه آنان براى آن كه حضرت رسول (ص) را حفظ فرمايد دخالت فرموده است، چه با گسيل داشتن سه تا پنج هزار فرشته در جنگ بدر، و چه با فرستادن وحى كه حضرت (ص) را از سوء قصدها و عقبه‏هاى بسيارى آگاهانده است؛ از جمله باخبر ساختن حضرت (ص) از اين كه دشمنان مى‏خواهند آسيا سنگى از بالاى بام بر سر ايشان در رهگذر بيندازند. يا آگاهانيدن از اين كه گوشت گوساله / گوسفند بريانِ يهوديان در ماجراى فتح خيبر زهرآگين است، كه حضرت (ص) پيش از اعلام وحيانى، لقمه‏اى (چند) تناول كرده بودند، لذا چند روزى بيمار شدند. يا داستان شعب ابوطالب كه شهره آفاق است. يا داستان شكست خوردن مسلمانان از همين مكاران خدانشناس، يا در داستان واقعى اجيركردن مشركان و معاندان، چشم زن قهارى از طايفه بنى اسد را كه به شورچشمى معروف بودند كه با نگاهى (كه امثالش را ابن خلدون شاهد عينى بوده و در مقدمهاش نقل مى‏كند) شتر يا گاو يا گوسفند را از پا درمى‏انداخته‏اند، و او آغاز چشم زدن به حضرت (ص) كرده و حال حضرت (ص) در اثر اين امر غريب خارق العاده و البته واقعى رو به وخامت نهاده بوده تا حضرت حق با فرستادن وحى، ايشان را از معركه، بلكه دور از جناب ايشان حتى مهلكه نجات مى‏دهد. يا تعويذگر بودن دو سوره آخر قرآن، يا باز در همان اشاره به موقعيت بسيار خطير مسلمانان در جنگ احزاب كه «هنالك ابتلى المؤمنون وزلزلوا زلزالاً شديداً» (احزاب، 11).
بى شك، استاد سيره‏دان و قرآن پژوهى چون ايشان مى‏دانند كه بر اثر آزارهاى پياپى و خطرناك همينان بود كه درست در شبى كه عده‏اى مختلف القبيله توطئه و سوء قصد به جان حضرت (ص) و قصد هجوم بردن به خانه ايشان در مكه و كشتن حضرت (ص) را در بستر خواب داشتند، حضرت (ص) به امر وحيانى مأمور شدند، پس از آن كه مولاى متقيان حضرت على (ع) را امر به خفتن يا وانمود به خفتن در فراش خود فرمودند، شبانه و مخفيانه از مكه به در شدند و آهنگ مدينه كردند و اين همان سرآغاز واقعه مهم هجرت از مكه به مدينه است. يا مى‏دانند كه حضرت (ص) فرموده‏اند «شيبتنى سورة هود»؛ سوره هود با نظر به امر الهى كه «فاصدع بما تؤمر» (دعوتى را كه مأمور آن شده‏اى آشكار كن) مرا پير كرد. اين همه حاكى از چيست؟ طبق منطق جناب جعفرى خداوند همواره مى‏بايست سهمگينى مسائل و مشكلات و مصايب دعوت و رسالت ايشان و مخالفت‏هاى چندين گونه و چندين گانه منكران و معاندان را كه داستان افك را هم ساختند، ناچيز جلوه مى‏داد كه روحيه ايشان و اصحاب يا مسلمانان صدر اول ضعيف نشود. خير، مشكل و مشكلات چندان بالا گرفته بود كه ــ چنان كه شمه‏اى گفته و اشاره شد و شرح و تفصيلش در كتب سيره و تفسير و حديث و حتى تواريخ و مغازى آمده ــ خداوند خود دخالت مستقيم مى‏كند.
يك مورد ديگر از اين كه خداوند مهمات امور را به تعارف برگزار نمى‏كند، عتاب‏ها و خطاب‏هايى است كه نظير «عفا اللّه‏ُ عنك لم اذنت لهم» يا «عبس و تولى» يا ده ـ پانزده مورد ديگر («و لو تقوَّل علينا بعض الأقاويل...» + «فلعلك تارك بعض ما يوحى اليك...» و غيره) در قرآن كريم آمده و چون بحثش بسيار حساس است و در ترجمه توضيح‏دار خود شرح و بيان كوتاه و مفيدى براى هر مورد آورده‏ام و البته مفسران بزرگ فريقين بهتر و بيشتر آورده‏اند، و نيز نظر به آن كه ما شيعيان اثنا عشرى بيش از اهل سنت در تنزيه الانبياء و پاكشمارى ساحت مقدس حضرت مصطفوى (ص) كوشا و معتقد هستيم، لذا در اين مسئله بيش از اين درنگ نمى‏كنم.
دلدارى مورد نظر ايشان آن گونه كه مى‏گويند، يعنى با پرده پوشى، درست نمى‏شود. البته پيش قدرت خداوند، مكر هر ماكر و مكار و طعن هر طاعن و خصومت هر خصم يا خصمانى كوچك است. اما در مورد آزار و اذيت‏هاى قوم نوح (ع)، ايشان را (حضرت نوح عليه السلام را) مى‏فرمايد: «ومكروا مكراً كُبّاراً». در اين جا هم منطق و حكمت الهى دگرگون نمى‏شود و در قرآن شاهديم كه به هنگام عسرت، نوح، موسى و ديگر انبيا و مرسلين خود را نصرت مى‏دهد، نه اين كه خطرها و مكرهاى متوجه به آنان اندك بوده. از آن شگفت‏آورتر اينكه جناب جعفرى از خداوند انتظار دارند كه خطر خطير را حقير جلوه دهد، در صورتى كه چند جا خداوند مى‏فرمايد: اگر تو را درنمى‏يافتيم، گويى اندك تمايلى براى مماشات با آنان مى‏يافتى، يا از اين سرزمين (حجاز) آواره شامات و فلسطين و درواقع تبعيدت مى‏كردند. اينها چندان آشكار و براى مأنوسان با قرآن چندان مأنوس است كه ديگر به شماره آيه و نام سوره اشاره نمى‏كنم يا نكرده‏ام. هر كدام بهتان است يا نادرست گفته‏ام، بفرمايند تا با 20 ـ 30 سند مستند سازم.
2. نكته آخر اين كه ايشان با عدول روش ـ شناختى، به قول ابن مسعود كه مخالف مصحف رسمى جهان اسلام و قرائت مقبول فريقين است، به عنوان قرينه استناد مى‏كنند، حال آن كه ما قرائت وجيه و پذيرفتنى حضرت مولى الموحدين على بن ابى‏طالب عليهماالسلام و چند تن ديگر از كبار صحابه و قرآن شناسان و كاتبان و حافظان وحى و صاحبان مصحف را كه به جاى «كان»، «كاد» خوانده‏اند، به عنوان قرينه براى اثبات پذيرفتنى‏تر بودن قول خود نمى‏گيريم، زيرا روشن است كه قبول قرائت‏هاى ديگر در ترجمه تالى فاسد دارد.

نظر و عملكرد مترجمان

در بخش پايانى فقط از مترجمان فارسى و انگليسى نام مى‏بريم كه مطابق برداشت اين جانب برداشت كرده و «إِن» را وصليه / شرطيه گرفته و جمله را مثبت ترجمه كرده‏اند.
مقدمتاً عرض مى‏كنم ايشان در ميان همه ترجمه‏هاى فارسى قديم و جديد چهار قول موافق نظرگاه خود بيشتر نيافته‏اند. حتى اگر بيشتر از چهار مورد باشد، در مقابل نزديك به چهل مورد كه مخالف نظرگاه و برداشت ايشان و موافق نظرگاه و برداشت بنده و همفكران بنده است، رنگ و رمقى ندارد.
الف) ترجمه‏هايى از مترجمان فارسى كه جمله را شرطى و فعل را مثبت ترجمه كرده‏اند، از اين قرارند:
1) شادروان قمشه‏اى 2) شادروان پاينده 3) شادروان رهنما 4) جناب عبدالمحمد آيتى 5)جناب محمد خواجوى 6) شادروان مجتبوى (در طبع و ويرايش اول ترجمه خود، چنان كه خود آقاى جعفرى هم به اين امر تصريح كرده‏اند). 7) جناب مسعود انصارى 8) جناب دكتر على اصغر حلبى 9) جناب محمد مهدى فولادوند 10) جناب دكتر سيد على موسوى گرمارودى (كه ترجمه‏شان قريب الانتشار است). 11) آيت اللّه‏ مكارم شيرازى 12) آيت اللّه‏ على مشكينى (با ويرايش جناب حسين استادولى). 13) خود آقاى حسين استاد ولى كه ترجمه ايشان هم قريب الانتشار است و در سه ويرايش خود از سه ترجمه (قمشه‏اى، مجتبوى ــ طبع اول ــ و ترجمه آيت اللّه‏ مشكينى) مى‏توان از رأى و نظر ايشان باخبر شد كه در هر سه مورد و با ترجمه خودشان چهار مورد، موافق نظرگاه اين بنده ــ إِن شرطيه و جمله مثبت ــ ترجمه كرده‏اند. 14) جناب كاظم پورجوادى 15) شادروان محمد كاظم معزّى 16) شادروان داريوش شاهين 17) آقاى جلال‏الدين فارسى 18) ترجمه مندرج در تفسير تاج التراجم (اسفراينى كه نقل شد). 19) ترجمه سورآبادى در تفسيرش كه نقل شد. 20) ترجمه قرآن رى مكتوب به سال 556، تصحيح دوست قرآن پژوه كاردانم جناب آقاى دكتر محمد جعفر ياحقى 21) فرهنگنامه قرآنى زير نظر همين دوست دانشمند / جناب ياحقى در 5 جلد، ذيل كلمه «زوال» كه در 12 ـ 15 مورد متفقاً فعل را مثبت آورده است. اين منبع را كه بر مبناى 142 نسخه خطى است بايد در حكم 12 ـ 15 مورد حساب كرد، ولى ما همان يك مورد حساب مى‏كنيم. 22) تفسير حسينى اثر ملاحسين واعظ كاشفى كه همان مواهب عليّه است كه بيتى هم بر وفق نظرگاه ما آورده است. 23)تفسير عربى / فارسى / تركى بسيار دلنشين و معتبر و متين اسماعيل حقى برسوى (اهل بورسه) (م 1137 ق) كه نامش روح البيان است، ج 4 / ص 435. 24) شادروان حكمت آل‏آقا 25) جناب سيد كاظم ارفع 26) جناب على اكبر سرورى 27) جناب احمد كاويان‏پور 28) جناب عباس مصباح زاده 29) جناب محمود صلواتى.
ب) ترجمه‏هاى انگليسى (كه شرطى و مثبت ترجمه كرده‏اند):
30) 1) جورج سيل G. Sale 31) ن. ج. داوود N. J. Dawood 32) آرتور ج . آربرى A. j. Arberry(اسلام شناس بزرگ كه استاد مسلم عربيت بود و فارسى نيز خوب مى‏دانست و ترجمه‏اش از مهم‏ترين و دقيق‏ترين ترجمه‏هاى انگليسى به شمار مى‏آيد. 33) مير احمد على (ترجمه شيعى با يادداشت‏هاى تفسيرى آيت اللّه‏ آقا حاج ميرزا مهدى پويا يزدى). 34) محمد مارمادوك پيكتال M. M. Pickthall (اسلام شناس انگليسى مسلمان شده كه ترجمه‏اش جزو بهترين ترجمه‏ها شمرده مى‏شود). 35) م. ح. شاكر M. H. Shakir (ترجمه شيعى ديگر كه در ايران (قم) هم مانند ترجمه آربرى و پيكتال تجديد چاپ شده است). 36) محمد اسد M. Asad(اسلام‏شناش يهودى اسلام آورده). 37) ت. ب. اروينگ T. B. Irving (زبان شناس امريكايى مسلمان = حاج تعليم على) (ترجمه متين و معتبر او را كه به انگليسى امريكايى است، انتشارات سهروردى در تهران، با افزودن متن مقدس قرآن كريم تجديد چاپ كرده است). 38) ترجمه بسيار معروف و معتبر عبداللّه‏ يوسف على با داشتن 6264 فقره يادداشت، كه به دستور ملك فهد به عنوان بهترين ترجمه انگليسى در مدينه در شمارگان بسيار بالا تجديد چاپ شكيلى كرده‏اند. 39) ماجد فخرى (كه در ايران او را به عنوان مورخ فلسفه مى‏شناسند و تاريخ فلسفه اسلامى يك جلدى او به فارسى ترجمه شده است و اين بنده هم دو فصل آن را ترجمه كرده‏ام ـ طبع مركز نشر دانشگاهى). 40) و حسن ختام را از جناب آقاى دكتر فضل اللّه‏ نيك‏آيين هموطن دانشمند و قرآن شناسمان كه مطلقاً يكى از بهترين ترجمه‏هاى انگليسى شاعرانه انگليسى را از قرآن كريم در سال 2000 ميلادى منتشر كرده‏اند و با استقبال جهانى مواجه شده‏اند، نام مى‏بريم.
گناه بخت من است اين گناه دريا نيست كه بيش از اين تفسير و ترجمه فارسى و انگليسى در اختيار ندارم. در پايان، خدمت استاد يعقوب جعفرى، خالصانه و مخلصانه عرض مى‏كنم، كه خوب است در نظر خود با امعان جديد، بازانديشى فرمايند. به قول حافظ: «گو در اين كار بفرما نظرى بهتر از اين». با سپاس از ايشان كه با نگاشتن مقاله‏شان فتح باب براى طرح يك معضل قرآنى فرموده‏اند، اگرچه تكميلش با قلم بنده يا ديگران، يا با نظر و مقاله بعدى ايشان باشد.

پى‏نوشتها

1. معجم القراآت القرآنية، با مؤلّفان و مشخصاتى كه نقل شد. (چاپ افست از سوى انتشارات اسوه، در 8 جلد، جلد سوم، ص 242 ـ 243.
2. مختصرٌ فى شواذِّ القرآن من كتاب البديع، لابن خالويه، عنى بنشره ج. برجشتراسر (القاهرة، المطبعة الرحمانية، 1934 م) ص 69.
3. التذكرة فى القراآت الثمان، لابى الحسن بن طاهربن عبدالمنعم بن غلبون المقرى الحلبى، دراسة و تحقيق ايمن رشدى سويد، 2 ج (مصر، مكتبة التوعية الاسلامية، بى‏تا) ج 2، ص 393.
4. التيسير فى القراآت السبع، تأليف ابى عمرو عثمان بن سعيد الدانى، عنى بتصحيحه اوتوپرتزل.
5. مجمع البيان فى تفسير القرآن، لمؤلفه الشيخ ابوعلى الفضل بن الحسن الطبرسى (قرن 6)، وقف على تصحيحه... الحاج السيد هاشم الرسولى المحلاتى (بيروت، دار احياء التراث العربى، 1379 ق / 1339 ش) 10 ج در 5 مجلد، ج 3، ص 322.
6. چهارده روايت در قرائت قرآن مجيد [تأليف] دكتر محمد جواد شريعت (تهران، معاونت پژوهشى سازمان تبليغات اسلامى، 1370) ص 343 ـ 344.
7. تأويل مشكل القرآن [تأليف عبداللّه‏ بن مسلم بن قتيبه]، شرحه و نشره السيّد احمد صقر، ط 2 (القاهرة، دارالتراث، 1393 ه 1973 م) ص 171.
8. كتاب الكشف عن وجوه القراآت السبع و عللها وحججها، لمؤلّفه ابى محمد مكى بن ابى‏طالب القيسى، تحقيق محيى الدين رمضان. 2 ج، ط 4 (بيروت، مؤسسة الرسالة 1407 ه / 1987 م) ج 2، ص 27 ـ 28.
9. مشكل اعراب القرآن، لابى محمد مكى بن ابى طالب القيسى، تحقيق حاتم صالح الضامن، 2 ج، ط 3 (بيروت مؤسسة الرسالة، 1407 ه / 1987 م) ج 1، ص 407 ـ 408.
10. املاء ما منَّ به الرّحمن من وجوه الإعراب والقراآت فى جميع القرآن، تأليف ابو البقاء عبداللّه‏ بن الحسين بن عبداللّه‏ العُكبرى، تصحيح و تحقيق ابراهيم عطوه عوض، ط 2، 2 ج در يك مجلّد (قاهره، مكتبة مصطفى البابى، 1389 ه / 1969)، ج 2، ص 70 ـ 71.
11. مغنى اللبيب عن كتب الاعاريب، لجمال الدين ابن هشام الانصارى حقّقه و علَّق عليه: مازن المبارك [و] محمد على حمداللّه‏. راجعه سعيد الافغانى، ط 3 (دمشق، بيروت، دارالفكر، 1971 م) ص 279.
12. قول كامل او در آغاز طبع و تصحيح مهم مغنى كه مشخصات آن در يادداشت شماره 11 ذكر شد، آمده است.
13. الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل فى وجوه التأويل، للامام محمود بن عمر الزمخشرى، وبذيله اربعة كتب... رتبه و ضبطه و صححه مصطفى حسين (بيروت، دارالكتاب العربى، بدون تاريخ) ج 2، ص 565.
14. روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن، مشهور به تفسير شيخ ابوالفتوح رازى، تأليف حسن بن على بن محمد بن احمد الخزاعى النيشابورى، به كوشش و تصحيح دكتر محمد جعفر ياحقّى ـ دكتر محمد مهدى ناصح، 20 جلد (مشهد، بنياد پژوهش‏هاى اسلامى، سال‏هاى مختلف) جلد 11 (1367 ش) ص 296 (و قبل از آن).
15. تاج التراجم فى تفسير القرآن للأعاجم، ابوالمظفر شاهفوربن طاهربن محمد اسفراينى، [5 جلد كه تاكنون، و دقيق‏تر تا 1374، فقط سه جلد آن منتشر گرديده‏است.] تصحيح نجيب مايل هروى [و] على اكبر الهى خراسانى، 3 جلد [از 5 جلد] (تهران، ميراث مكتوب [و ]شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1374) ج 3، ص 1170.
16. تفسير سورآبادى «تفسير التفاسير»، ابوبكر عتيق نيشابورى مشهور به سورآبادى، به تصحيح سعيدى سيرجانى، 5 ج (تهران، فرهنگ نشر نو، 1381)، ج 2، ص 1243 ـ 1244.
17. مثنوى معنوى، مولانا جلال الدين محمد بلخى رومى معروف به مولوى، بر اساس نسخه قونيه، مكتوب به سال 677 ق، و مقابله با تصحيح و طبع نيكلسون، تصحيح، مقدمه و كشف الابيات از قوام الدين خرمشاهى، چاپ چهارم (تهران، انتشارات دوستان، 1379) ص 55 = دفتراول، ابيات 950 ـ 952.
18. شرح مثنوى شريف، جزو نخستين و دوم از دفتر اول، مشتمل بر شرح ابيات از 1 تا 1912، تأليف بديع الزمان فروزانفر، چاپ اول 1346 ـ 1347، چاپ دهم [اين شرح مهم و ناقص را كه تمامت دفتر اول را هم دربرنمى‏گرفت، استاد دكتر سيد جعفر شهيدى به كمال به همان سبك، شرح كرده‏اند كه در ده جلد منتشر شده است]، (تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1380) ج 1، ص 376.
19. شرح جامع مثنوى معنوى، تأليف كريم زمانى، دفتر اول، چاپ هفتم (تهران، انتشارات اطلاعات، 1378) ص 329.
20. مثنوى، مقدمه و تحليل، تصحيح متن بر اساس نسخه‏هاى زمان مولانا و نزديك به زمان او، مقايسه با چاپ‏هاى معروف مثنوى، توضيحات و تعليقات جامع، فهرست‏ها از دكتر محمداستعلامى، 7ج (تهران،زوار،باهمكارى‏نشرسيمرغ،چاپ‏چهارم،1372) ج1، ص258.
21. تفسير قرآن صفى عليشاه [ چاپ جديد با حروفچينى جديد=] چاپ اول (تهران، انتشارات منوچهرى، 1378) ص 392 ـ 393.
22. الميزان فى تفسير القرآن، علامه سيد محمد حسين طباطبايى، ج 12، چاپ سوم، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1396 ق، ص 86.
23. قرآن كريم، ترجمه، توضيحات و واژه‏نامه از بهاء الدين خرمشاهى، چاپ اول، تهران 1374، چاپ چهارم [از قطع رحلى، كه هفت چاپ در سه قطع ديگر هم همزمان داشته است] 1381 (تهران، انتشارات نيلوفر [و] جامى) گفتار مترجم، ص 638.
24. ترجمان وحى، شماره 8، سال چهارم، پاييز و زمستان 1379، ص 8.

مقالات مشابه

تحليل عرفاني مسئله لقاءالله از ديدگاه تفسير بيان السعاده

نام نشریهحسنا

نام نویسندهمهدیه‌السادات مستقیمی, تهمینه قربان‌نیا

تحول مفهوم اساطیر الاولین در تفاسیر

نام نشریهعلوم قرآن و حدیث

نام نویسندهمحمدرضا حسنی جلیلیان

گونه شناسی روایات معناشناخت واژگان قرآنی

نام نشریهتفسیر اهل بیت (ع)

نام نویسندههادی حجت, عادله کوهی, علی‌اکبر فراتی

ویژگی های منبع لغوی در فهم معارف قرآن و حدیث

نام نشریهعلوم و معارف قرآن و حدیث

نام نویسندهمحمدحسن ربانی, محمد جواد حسنی

استشهادات قرآنی و حدیثی در کتاب «العین»

نام نشریهمشکوة

نام نویسندهبهرام امانی چاکلی, سیده‌لیلا تقوی سنگدهی, افسانه کاظمی نوری

معناشناسی الفاظ قرآن در تفسیر مجمع البیان

نام نشریهمطالعات قرآن و حدیث

نام نویسندهفتحیه فتاحی‌زاده, فاطمه نظری